تا نگاهم میکنی حالم پریشان میشود
قطرههای اشک من از دیده غلتان میشود
زُل به رویم میزنی، کلی خجالت میکشم
دست و پاهایم مثال بید، لرزان میشود
شاخهها از شوق دیدارت زبان وا میکنند
غنچهها کف میزنند، گلبرگ رقصان میشود
چون صدایم میکنی، روحم هوا پر میزند
مردم چشمم، به زیر پلک پنهان میشود
بس که آن لبهای تو قند و شکر پاشیده است
حتم این دارم شکر اهدا به لبنان میشود
پا به هر جا میگذاری صد گِرِه وا میکنی
بلبل در لک فرو، فورا غزلخوان میشود
شاعران در وصف ِموهایت غزلها گفتهاند
تاری از موهای تو، صد جلد دیوان میشود
در رکابت ماندهام، باشی به همراهم اگر
درد بی درمان من یکباره درمان میشود
یوسف محقق