گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
یک شنبه 4 مهر 1390 ساعت |
بازديد : 448 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
چه غريب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار ياری، نه ز يار انتظاری
***
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باری
***
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
كه به هفت آسمانش نه ستارهاي است باری
***
دل من، چه حيف بودی! كه چنين زكار ماندی
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری
***
نرسيد آن كه ماه به تو پرتوی رساند
دل آبگينه بشكن كه نماند جز غباری
***
همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد
دگر ای اميد خون شو كه فرو خليد خاري
***
سحرم كشيده خنجر، كه چرا شبت نكشتهست
تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاری
***
به سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من؟
كه چو سنگ تيره ماندی همه عمر بر مزاری
***
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بميرد به بر تو زنده واری
***
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرم
منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باری
***
سر بىپناه پيری به كنار گير و بگذر
كه به غير مرگ ديگر نگشايدت كناری
***
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفای ياران كه رها كنند ياری...
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
برچسبها:
غریب ,
دل ,
غم ,
غمگسار ,
انتظار ,
عمر ,
تک درخت ,
هوشنگ ابتهاج ,
سایه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 3 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 336 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
زین گونهام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صجبت جانانهام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
گم گشتهی دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست
در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست
جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست
گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به ناله هر عندلیب نیست
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 3 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 291 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پردهی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بیعشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوختهی ما به چه کارش میخورد
که چو برق آمد و در "خشک و تر" ما زد و رفت
رفت و از گریهی توفانیام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانهی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه میگفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
برچسبها:
نازنین ,
غمکده ,
کنج تنهایی ,
خواب خورشید ,
چشم ,
شب یلدا ,
درد بی عشقی ,
آتش شوق ,
شکیبا ,
خرمن ,
برق ,
گریه توفانی ,
خدایا ,
دریا ,
سایه ,
غزل عاشقانه ,
شعر دلتنگی ,
هوشنگ ابتهاج ,
تک درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 3 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 294 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بینشاط بهاری که بیرخ تو رسید
نشان داغ دل ماست، لالهای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
بیا که خاکِ رَهَت لالهزار خواهد شد
ز بس که خونِ دل از چشمِ انتظار چکید
به یاد زلف نگونسار شاهدانِ چمن
ببین در آینهی جویبار گریهی بید
به دورِ ما که همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقیِ غمگین که بوسه خواهد چید؟
چه جای من؟ که درین روزگارِ بیفریاد
ز دست جور تو ناهید بر فلک نالید
از این چراغ تواَم چشم روشنایی نیست
که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید
گذشت عمر و به دل عشوه میخریم هنوز
که هست در پی شام سیاه، صبح سپید
کِراست سایه درین فتنهها امید امان؟
شد آن زمان که دلی بود در امان امید
صفای آینهی خواجه بین کزین دَمِ سرد
نشد مکدر و بر آه عاشقان برچید
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 3 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 267 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
گفتم که مژده بخش دل خرم است این
مست از درم درآمد و دیدم غم است این
گر چشم باغ گریهی تاریک من ندید
ای گل ز بیستارگی شبنم است این
پروانه بال و پر زد و در دام خویش خفت
پایان شام پیلهی ابریشم است این
باز این چه ابر بود که ما را فرو گرفت
تنها نه من، گرفتگی عالم است این
ای دست برده در دل و دینم چه میکنی؟!
جانم بسوختی و هنوزت کم است این!
آه از غمت که زخمهی بیراه میزنی
ای چنگی زمانه چه زیر و بم است این
یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهی
چندین هزار امید بنی آدم است این
گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت
آری سیاه جامهی صد ماتم است این
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 2 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 292 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند
"سایه"ی سوخته دل، این طمع خام مبند
دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود؟
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند
خوشتر از نقش توام نیست در آیینهی چشم
چشم بد دور، زهی نقش و زهی نقش پسند
خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن
که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند
من دیوانه که صد سلسله بگسیختهام
تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند
قصهی عشق من آوازه به افلاک رساند
همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند
سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود
اگر افتد به سرم سایهی آن سرو بلند
هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 2 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 274 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش، به جهان از این چه خوشتر؟!
تو چه دادیام که گویم که از آن به ام ندادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرّمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
ز کدام ره رسیدی؟ ز کدام در گذشتی؟
ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی
به سر بلندت ای سرو که در شب زمین کن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانههای معنی نرسد سخن، چه گویم؟
که نهفته با دل "سایه" چه در میان نهادی
هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 2 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 269 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
دیری است که از روی دلآرام تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
تاریک و تهی پشت و پس آینه ماندیم
هرچند که همسایهی آن چشمهی نوریم
خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امید سحری زین شب گوریم
زین قصهی پر غصه عجب نیست شکستن
هرچند که با حوصلهی سنگ صبوریم
گنجی است غم عشق که در زیر سر ماست
زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم
با همّت والا که برد منّت فردوس
از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم
او پیل دمانی است که پروای کسش نیست
ماییم که در پای وی افتاده چو موریم
آن روشن گویا که دل سوختهی ماست
ای سایه! چرا در طلب آتش طوریم
هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 20 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 361 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آیینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آیینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آن سان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج تو اَم، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست
هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی (متولد ۶ اسفند ۱۳۰۶، رشت)، متخلص به (ه. الف سایه)، شاعر و موسیقیپژوه ایرانی است.
برچسبها:
هوشنگ ابتهاج ,
گیلان ,
رشت ,
موسیقی ,
ایرانی ,
شاعر ,
شعر ,
تخلص ,
کهنه درخت ,
درخت ,
زخکی ,
خالی ,
نفسی ,
ناب ,
مرگ ,
عشق ,
خار ,
خس ,
قافله ,
سالار ,
رنج ,
سفر ,
پرواز ,
خاک ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
|
|
|