گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 515 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
تو ماهی و من ماهی این برکهی کاشی
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجرهی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگیست چه باشی، چه نباشی
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 518 |
نويسنده :
ارشیا
| ( نظرات )
|
امام حسین (ع) میفرماید:
عاجزترین مردم کسی است که نتواند دعا کند.
اى بندگان خدا، خود را مشغول و سرگرم دنیا و تجمّلات آن قرار ندهید که همانا قبر، خانه اى است که تنها عمل
صالح در آن مفید و نجات بخش مى باشد، پس مواظب باشید که غفلت نکنید.
هر که خدا را، آنگونه که سزاوار اوست، بندگی کند، خداوند بیش از آرزوها و کفایتش به او عطا کند.
شیعیان و پیروان ما ( اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ) آن کسانى هستند
که أفکار و درون آن ها از هر گونه حیله و نیرنگ و عوام فریبى سلامت و تهى باشد.
شکر نعمت های گذشته موجب می شود که خداوند متعال نعمت های تازه ای به انسان لطف کند.
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود.
هرکس آیه اى از قرآن را در نمازش تلاوت نماید، خداوند متعال در مقابل هر حرفى از آن یکصد حسنه در نامه اعمالش ثبت مى نماید.
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 461 |
نويسنده :
ارشیا
| ( نظرات )
|
پیمان خدا، بر آزادى دوستداران فاطمه زهرا ( س )
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: در روز قیامت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بر در جهنم توقفى دارند.
روى پیشانى هرکس نوشته شده است که مؤمن است یا کافر.
در این هنگام به یکى از دوستان خطاکار حضرت فاطمه (سلام الله علیها)، فرمان می دهند به طرف جهنم برو.
فاطمه ی زهراء (سلام الله علیها) روى پیشانى او را میخواند: بر روى پیشانى او نوشته شده است
دوستدار زهرا، حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) به درگاه خداوند عرضه میدارد:
خدایا! پروردگارا نام مرا فاطمه نهادى و فرمودى:
به خاطر تو، دوستدارانت و دوستداران فرزندانت را از آتش جهنم رهایى میبخشم.
وعده ی تو همیشه حق بوده و هیچگاه خلاف وعده ی خود عمل نکرده اى.
خداوند متعال میفرماید: فاطمه جان! چنین است که میگویى.
من تو را فاطمه نام نهادم و هرکس که تو را دوست بدارد،
یا فرزندان تو را دوست بدارد، او را از آتش جهنم رهایى میبخشم،
وعده ی من راست است و من خلاف وعده ی خود عمل نمیکنم.
من این بنده ام را به طرف جهنم فرستادم تا تو او را شفاعت کنى
و فرشتگان و پیامبران من و هرکس در محشر است مقام تو را پیش من ببینند.
هرکس را که مؤمن و عاشق یافتى، دستش را بگیر و داخل بهشت نما.
|
امتياز مطلب : 3
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 801 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
كوك كن ساعتِ خویش
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاستنش دشوار است
كوك كن ساعتِ خویش
كه مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب
كوك كن ساعتِ خویش
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
كه سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمیخیزند
كوك كن ساعتِ خویش
كه سحرگاه كسی
بقچه در زیر بغل، راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفهی او برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
كوك كن ساعتِ خویش
ماكیانها همه مستِ خوابند
شهر هم خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم میبیند
كوك كن ساعتِ خویش
كه در این شهر، دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از میكده بر میگردد
از صدای سخن و زمزمهی زیرِ لبش برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر،
و در این شهر سحرخیزی نیست
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 525 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
با این غروب از غم سبز چمن بگو
اندوه سبزههای پریشان به من بگو
اندیشههای سوختهی ارغوان ببین
رمز خیال سوختگان بیسخن بگو
آن شد که سر به شاخهی شمشاد میگذاشت
آغوش خاک و بیکسی نسترن بگو
شوق جوانه رفت ز یاد درخت پیر
ای باد نوبهار ز عهد کهن بگو
آن آب رفته باز نیاید به جوی خشک
با چشم تر ز تشنگی یاسمن بگو
از ساقیان بزم طربخانهی صبوح
با خامشان غمزدهی انجمن بگو
زان مژده گو که صد گل سوری به سینه داشت
وین موج خون که میزندش در دهن بگو
سرو شکسته نقش دل ما بر آب زد
این ماجرا به آینهی دلشکن بگو
آن سرخ و سبز سایه بنفش و کبود شد
سرو سیاه من ز غروب چمن بگو
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 400 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
چو شب به راه تو ماندم كه ماه من باشي
چراغ خلوت اين عاشق كهن باشي
بسان سبزه پريشانِ سرگذشتِ شبم
نيامدی تو که مهتاب اين چمن باشي
تو يار خواجه نگشتی به صد هنر هيهات
كه بر مراد دلِ بیقرارِ من باشی
تو را به آينهداران چه التفات بود
چنين كه شيفتهی حسن خويشتن باشی
دلم ز نازكي خود شكست در غم عشق
وگرنه از تو نيايد كه دلشكن باشی
وصال آن لب شيرين به خسروان دادند
تو را نصيب همين بس كه كوه كن باشی
ز چاه غصه رهایی نباشدت هرچند
به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی
خموش سايه كه فرياد بلبل از خاميست
چو شمعِ سوخته آن به كه بیسخن باشی
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 353 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
بین ما خطیاست قرمز، پس تو با ما نیستی
یک قدم بردار، میبینی که تنها نیستی
***
خیر خواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن
فرصت امروز را دریاب، فردا نیستی
***
یک سخن کافیاست گفتن، گر درین خانه کَس است
یا نشانی را غلط دادی به ما، یا نیستی!
***
هیچ میترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه!
از مسلمانی همین داری که ترسا نیستی
***
ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل میشود
مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی
***
نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب
فرق دارد آخرِ این قصه، موسی نیستی
حسین جنتی
|
امتياز مطلب : 3
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
دو شنبه 12 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 2238 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صدهزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 11 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 302 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
آن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را
خون از مژه میریخت به تشییع غریبش
آن نیزه که میبرد سر بیبدنش را
پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد
با خار عوض کرد گل پیرهنش را
زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد
شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را
آغوش گشاید به تسلای عزیزان
یا خاک کند یوسف دور از وطنش را
خورشید فروزان شده در تیرگی شام
فاضل نظری
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 11 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 294 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه
نیزهها تا جگرش رفت، ولی قولش نه
این چه خورشیدِ غریبیست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه
باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه
جان من برخیِ " آن مرد " که در شط فرات،
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه
هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین،
ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه
حسین جنتی
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
یک شنبه 11 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 246 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
در چشم باد، لاله فقط پرپرش خوش است
خورشید روز واقعه خاکسترش خوش است
***
از باغها شنیدهام این را که عطر یاس
گاهی نه پشت پنجره، لای درش خوش است
***
دریا همیشه حاصل امواج کوچک است
یعنی علی به بودن ِ با اصغرش خوش است
***
در راه عشق دل نه که ما سر سپردهایم
حتی حسین پیش خدا بیسرش خوش است
***
جایی که آب همسفر ماه میشود
دلها به آب نه که به آبآورش خوش است
***
جایی که پیشمرگ پدر میشود پسر
اولاد هم نبیرهی پیغمبرش خوش است
***
عالم شبیه آن لب و دندان ندیدهاست
لبخند هم میانهی تشت زرش خوش است
***
از خون سرخ اوست که تاریخ زنده است
این شاهنامه نیست ولی آخرش خوش است:
***
اندوه بیشمار ِ پسر را گریستن
بر شانههای مرتعش ِ مادرش....
***
از ماههای سال "محرم" که محشر است
از روزهای سال ولی "محشر"ش خوش است!
برچسبها:
در چشم باد ,
لاله پرپر ,
روز واقعه ,
علی ,
دریا ,
امواج ,
یاس ,
محرم ,
محشر ,
حسین ,
بی سر ,
لب و دندان ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 466 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
حسین (ع)
این روزها غم تو مرا میکشد حسین
شبهای ماتم تو مرا میکشد حسین
***
تا آن دمی که منتقم تو نیامده است
سرخی پرچم تو مرا میکشد حسین
***
از لحظهی ورودیه تا آخرین وداع
هر شب، محرّم تو مرا میکشد حسین
***
هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی
اشک دمادم تو مرا میکشد حسین
***
داغ علی اصغر و عباس و اکبرت
غمهای اعظم تو مرا میکشد حسین
***
از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ
انگشت و خاتم تو مرا میکشد حسین
***
بر نیزه در مقابل چشمان خواهری
گیسوی درهم تو مرا میکشد حسین
***
سالار سر بریدهی زینب سرم فدات
هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات
برچسبها:
شعر محرم ,
امام حسین (ع) ,
محرم ,
غم ,
علی اکبر ,
علی اصغر ,
عباس ,
قتلگاه ,
خاتم ,
زینب ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 316 |
نويسنده :
ارشیا
| ( نظرات )
|
کاش بوديم آن زمان کاري کنيم
از تو و طفلان تو ياري کنيم
کاش ما هم کربلايي مي شديم
در رکاب تو فدايي مي شديم
السلام عليک يا ابا عبدالله
مزن مرغم به سینه با دو بالت
که دارم در گلو بغضِ ملالت
روم تا که بگیرم قطره آبی
که تا بهتر شود قدری ز حالت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 309 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافلهی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دریا
چون نالهی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایهی ما بسته به آهی است
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
برچسبها:
فریاد ,
عمر جهان ,
جمع پراکنده ,
مرگ ,
طفل ,
قافله ,
بانگ جرس ,
خس ,
قفس ,
ناله مرغ ,
عمر سبک ,
شمع ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 286 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
بیلشگریم؛ حوصلهی شرح قصه نیست
فرمانبریم؛ حوصلهی شرح قصه نیست
با پرچم سفید به پیکار میرویم
ما کمتریم، حوصلهی شرح قصه نیست
فریاد میزنند؛ ببینید و بشنوید
کور و کر یم! حوصلهی شرح قصه نیست
تکرار نقش کهنهی خود در لباس نو
بازیگریم! حوصلهی شرح قصه نیست
آیینهها به دیدن هم خو گرفتهاند
یکدیگریم! حوصلهی شرح قصه نیست
همچون انار خوندل از خویش میخوریم
غم پروریم! حوصلهی شرح قصه نیست
آیا به راز گوشهی چشم سیاهِ دوست
پی میبریم؟! حوصلهی شرح قصه نیست...
فاضل نظری
تک درخت
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 2
|
مجموع امتياز : 2
|
|
|
|