گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
شنبه 17 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 461 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
خیال آمدنت دیشبم به سر میزد
نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر میزد
شراب لعل تو میدیدم و دلم میخواست
هزار وسوسهام چنگ در جگر میزد
زهی امید که کامی از آن دهان میجست
زهی خیال که دستی در آن کمر میزد
دریچهای به تماشای باغ وا میشد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر میزد
تمام شب به خیال تو رفت و میدیدم
که پشت پردهی اشکم سپیده سر میزد
نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر میزد
شراب لعل تو میدیدم و دلم میخواست
هزار وسوسهام چنگ در جگر میزد
زهی امید که کامی از آن دهان میجست
زهی خیال که دستی در آن کمر میزد
دریچهای به تماشای باغ وا میشد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر میزد
تمام شب به خیال تو رفت و میدیدم
که پشت پردهی اشکم سپیده سر میزد
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
برچسبها:
شراب ,
مرغ ,
بال و پر ,
سپیده ,
شب ,
خیال ,
لعل ,
چنگ ,
جگر ,
نیلوفر ,
آب ,
هوشنگ ابتهاج ,
شعر دلتنگی ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 396 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
چو شب به راه تو ماندم كه ماه من باشي
چراغ خلوت اين عاشق كهن باشي
بسان سبزه پريشانِ سرگذشتِ شبم
نيامدی تو که مهتاب اين چمن باشي
تو يار خواجه نگشتی به صد هنر هيهات
كه بر مراد دلِ بیقرارِ من باشی
تو را به آينهداران چه التفات بود
چنين كه شيفتهی حسن خويشتن باشی
دلم ز نازكي خود شكست در غم عشق
وگرنه از تو نيايد كه دلشكن باشی
وصال آن لب شيرين به خسروان دادند
تو را نصيب همين بس كه كوه كن باشی
ز چاه غصه رهایی نباشدت هرچند
به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی
خموش سايه كه فرياد بلبل از خاميست
چو شمعِ سوخته آن به كه بیسخن باشی
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 327 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریهی بیطاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانهام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود، روزگار نخواست!
قرار عیش و امان داشتم، زمانه گرفت!
زهی بخیل ستمگر که هرچه داد به من
به تیغ بازستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بیسر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کُش که در جوانه گرفت
دل گرفتهی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریهی شبانه گرفت
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
برچسبها:
شب ,
هوای خانه ,
دل تنگم ,
گریه ,
بهانه ,
خاکستر ,
خرمن ,
شعر ,
فغان ,
ترانه ,
شعر عاشقانه ,
هوشنگ ابتهاج ,
تک درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 253 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
گفتمش بیتو چه میباید کرد؟
عکس رخسارهی ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کو
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را میبوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد...
سلمان هراتی
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 277 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
عجيب حالم از اين زندگی به هم خورده است
هميشه روزنههايش برايم افسرده است
عفونت دهن آسمان و گند زمين
تمام پنجرهها را يكي يكي خورده است
همه شب از دمل ماه چرك ميتابد
و دستهاي خيابان شهر پژمرده است
فرار ميكنم از هر چه بود و هر چه هست
كه مرده شور مرام زمانه را برده است
به تو چطور بگويم به زندگي خوش باش؟
كه بوي گند مشام تو را هم آزرده است
بيا و دفتر دل را دوباره دوره كنيم
ببين چه زشت ورقهاي عمرخط خورده است؟
وگور ساكت ساعت كه بر رف افتاده
براي عقربهاي كز ابتدا مرده است
تک درخت
برچسبها:
دفتر دل ,
زندگی ,
افسرده ,
شب ,
چرک ,
دمل ,
ماه ,
مرده شور ,
عمر ,
زشت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 30 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 264 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
شیر خدا
علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی، آگاه است
دل شب محرم سرّ الله است
شب علی دید به نزدیکی دید
گر چه او نیز به تاریکی دید
شاه را دید به نوشینی خواب
روی بر سینه دیوار خراب
قلعهبانی که به قصر افلاک
سر دهد ناله زندانی خاک
اشكباری که چو شمع بیزار
میفشاند زر و میگرید زار
دردمندی که چو لب
در و دیوار به زنهار آید
کلماتش چو در آویزه گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت
روزهداری که به مُهر اسحار
بشکند نان جوین افطار
ناشناسی که به تاریکی شب
میبرد نان یتیمان عرب
تا نشد پردگی آن سرّ جلی
نشد افشا که علی بود علی
شاهبازی که به بال پر راز
میکند در ابدیت پرواز
شهسواری که به برق شمشیر
در دل شب بشکافد دل شیر
عشقبازی که هم آغوش خطر
خفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تأثیر
حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در
که علی بگذرد از ما مگذر
شال میبست و ندایی مبهم
که کمربند شهادت را محکم
پیشوایی که ز شوق دیدار
میکند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت حق
سر به محراب عبادت منشق
میزند پس، لب او کاسه شیر
میکند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست
تو خدایی مگر ای دشمن دوست
در جهان این همه شور و همه شر
ها علی بشر کیف بشر
کفن از گریه غسال خجل
پیرهن از رخ وصال خجل
شهریار
تک درخت
|
امتياز مطلب : 8
|
تعداد امتيازدهندگان : 2
|
مجموع امتياز : 2
|
دو شنبه 29 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 261 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
کوچه
بیتو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
در نهانخانهی جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشهی ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی: از این عشق حذر كن!
لحظهای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینۀ عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!
با تو گفتم: حذر از عشق؟! ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم
باز گفتم كه: «تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم»
اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالهی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم...
بیتو اما به چه حالی، من از آن كوچه گذشتم...
فریدون مشیری
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 296 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
غمخوار من، به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت، برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیریام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق، ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
فاضل نظری
برچسبها:
فاضل نظری ,
نظری ,
فاضل ,
غمخوار ,
خانه غم ,
خوش آمدی ,
سنگ ,
نجات ,
شب ,
گیسو ,
دوست ,
آخرین شب دنیا ,
دنیا ,
ماجرا ,
دریا ,
قایق شکسته ,
برف ,
برف پیری ,
منت ,
تماشا ,
عمر ,
عشق ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 18 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 1409 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
لعنت به تو و ذات خرابت
ای زادهی هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
ای شناگر قابل، تو آب نمیدیدی
بازیچه شب گردان، مهتاب نمیدیدی
ای زادهی هفت پشت اصالت
تفسیر تو این بود اگر از ازل نجابت
لعنت به تو ذات خرابت
اینک تو و این مرداب
اینک تو و این مهتاب
بیداری اگر این ات
رفتیم، دگر در خواب
ای کرم بدن شبتاب
به به، چه قشنگی تو در این نقش برآبت
لعنت به تو و ذات خرابت
رفتیم و از این رفتن
رفتیم و از این رفتن بسیار تورا بخشید
آزادی و قلب تو بر رفتن خندید
آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسید
گو شکر خدا گفتم و راضی زثوابت
بر اصل و نسب بالی، ای اصل و نسب عالی
ای کاش نبینی تو آن روز که پامالی
ای عشاق پوشالی اینک تو و جولانگه مستان شرابت
لعنت به تو و ذات خرابت
ای عاشق پوشالی گفتم که گلی افسوس
پا تا به سرت خاره، ای بیخبر و مدهوش
این مستی پیروزی چند است و نه بسیاره
سقای هزار تشنهی آواره
سیراب شدند جملگی از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت
در آینه ات بنگر، در آینه ات بنگر، حیوان صفتی بینی
حاشا مکن این باور این دست تو نیست، اینی
این است ترازوی عدالت
تو پادشه مکر و رضالت
ارزانی آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پیشکش و قصهی ما هم به سلامت
ای زادهی هفت پشت اصلات
تفسیر تو این بود اگر از، ازل نجابت
لعنت به تو و ذات خرابت
پایان سخن بشنو این غائله شد از نو
در مکتب عشاق اگر این بود همه صبر و قرارم
گر حوصله این بود و چنین پا به فرارم
این گونه اگر، گر به صفت بودم و حاضر به جوابم
لعنت به من و عشق و بر این ذات خرابم
اینک تو و این مرداب، اینک تو این مهتاب
بیداری اگر این است رفتیم دگر درخواب
ای کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگی تو در این نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت
مسعود فردمنش
برچسبها:
لعنت ,
ذات ,
خراب ,
آب ,
قشنگ ,
نجابت ,
اصالت ,
شناگر ,
بازیچه ,
شب ,
مهتاب ,
تفسیر ,
مرداب ,
خواب ,
کرم ,
شب تاب ,
آزادی ,
قلب ,
پوشالی ,
جولانگاه ,
مستان ,
شراب ,
گل ,
تشنه ,
سقا ,
مدهوش ,
سراب ,
آینه ,
جیوان ,
مکر ,
رضالت ,
ارزانی ,
قصه ,
سلامت ,
قد ,
قامت ,
مکتب ,
مسعود فردمنش ,
شعر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 17 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 324 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
شکر ايزد که به اقبال کله گوشه گل
صبح اميد که بد معتکف پرده غيب
آن پريشانی شبهای دراز و غم دل
باورم نيست ز بدعهدی ايام هنوز
ساقيا لطف نمودی قدحت پرمی باد
در شمار ار چه نياورد کسی حافظ را
|
زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
گو برون آی که کار شب تار آخر شد
همه در سايه گيسوی نگار آخر شد
قصه غصه که در دولت يار آخر شد
که به تدبير تو تشويش خمار آخر شد
شکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد
|
برچسبها:
حافظ ,
غزل ,
هجران ,
شب ,
فال ,
اختر ,
ناز ,
خزان ,
بهار ,
شکر ,
ایزد ,
گل ,
خار ,
امید ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 12 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 407 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
زنـدانـی تـو بـودم و مـهتـاب مـن چــرا
باز امشـب از دریـچـه زنـدان نیامـدی؟
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی؟
شهریار
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 13 مرداد 1395 ساعت |
بازديد : 568 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
شب به تنهایی خودش مأمور بر آزارِ ماست…
وای از آن ساعت که با غَم هم تبانی میکند
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 8 مرداد 1395 ساعت |
بازديد : 352 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
وقتی که تنهایی
هیچکی به یادت نیست
میمیری از دردات
هیچکی پناهت نیست
***
وقتی که تنهایی
تنها میان شب
با بغض همسازی
با اظطراب و تب
***
دنیا همش غصه است
پوچی و بیماری
از درد می نالی
تا صبح بیداری
برچسبها:
تنهایی ,
شب ,
غصه ,
پناه ,
درد ,
صبح ,
بیماری ,
تب ,
اضطراب ,
شعر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 4 تير 1395 ساعت |
بازديد : 569 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
شبیه برگ پاییزی، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو میمیرم
در این تنهایی مطلق، که میبندد به زنجیرم
و بی تو لحظهای حتی دلم طاقت نمیآرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز میبارد
چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگیهایم؟
چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهایم؟
خداحافظ، تو ای همپای شبهای غزلخوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم؟!
خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی
برچسبها:
خداحافظ ,
برگ پاییزی ,
برگ پاییزم ,
باد ,
یاد ,
اندوه ,
می میرم ,
زنجیر ,
دل ,
طاقت ,
دلم ,
برف ,
نا امیدی ,
عشق ,
دلبستگی ,
تنها ,
تنهایم ,
همپا ,
شب ,
غزل ,
شب های غزل خوانی ,
پایان ,
دیدار ,
پنهان ,
پنهانی ,
بدون تو ,
گمان ,
یقین ,
بدون من ,
می مانی ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 1 تير 1395 ساعت |
بازديد : 504 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
نامردها چند بغض به یک گلو؟؟؟
***
به سلامتی کسی که اگه همه باشن و اون نباشه انگار هیچ کس نیست!
***
نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم
تو همیشه دعوتی
رأس ساعت دلتنگی
***
چه شبی است يارب امشب كه ز پس سحر ندارد مــن و بـاز آن دعـاهـا كـه يكـي اثـر نـدارد
غلط است اين كه گويند دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
***
***
مـن آهنـگ غریب روزگــارم
غمـی بـیانتـها در سینـه دارم
تمام هستیام یک قلب پاکست
که آن را زیـر پایت مـیگذارم
برچسبها:
شب ,
سحر ,
دعا ,
اثر ,
دل ,
غصه ,
خون ,
خبر ,
بغض ,
گلو ,
نگاه ,
دعوت ,
ساعت ,
دلتنگی ,
غریب ,
روزگار ,
آهنگ ,
سینه ,
هستی ,
قلب ,
تک درخت ,
SMS ,
lonetree ,
,
موضوعات مرتبط:
پیامک ,
,
,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 4 شهريور 1394 ساعت |
بازديد : 1200 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
قاصدک هان چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی اما اما
گرد بام و در من بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریق
قاصد تجربههای همه تلخ با دلم میگوید
که دروغی تو دروغ، که فریبی تو فریب
قاصدک هان ولی، راستی آیا رفتی با باد
با توام آی! کجا رفتی آی!
راستی آیا جای خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی؟ طمع شعله نمیبندم
اندک شرری هست هنوز
قاصدک، ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
مهدی اخوان ثالث
برچسبها:
مهدی اخوان ثالث ,
قاصدک ,
شعر ,
ابر ,
عالم ,
شب ,
روز ,
خاکستر ,
اجاق ,
غریق ,
دیار ,
تک درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد
|
|
|
|