گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
پنج شنبه 9 شهريور 1396 ساعت |
بازديد : 416 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
به قلبم نشستی نگفتم چرا
دلم را شکستی نگفتم چرا
به تاری ز گیسوی ابریشمت
دلم را ببستی نگفتم چرا
یکی خواب شبهای چشمم ربود
چو دیدم تو هستی نگفتم چرا
تو آن بیت سبزی که در شعر من
به زاری نشستی نگفتم چرا
هر آن عهد بستی به روز خزان
بهاران گسستی نگفتم چرا
بیا امشب از دوش جبران بکن
که دزدانه جستی نگفتم چرا
قنبر علیزاده
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 28 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 257 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
کاری ندارم آنکه کجایی چه میکنی
بیعشق سر مکن که دلت پیر میشود
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
دو شنبه 22 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 261 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
پيرزني در خواب خدا را ديد و به او گفت: خدايا من خيلي تنهایم. آيا مهمان خانه من ميشوي؟
خدا قبول كرد و به او گفت كه فردا به ديدنش خواهد رفت.
پيرزن از خواب بيدار شد با عجله شروع به جارو كردن خانه كرد.
رفت و چند نان تازه خريد و خوشمزهترين غذايي كه بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقيقه بعد در خانه به صدا در آمد.
پير زن با عجله به طرف در رفت آن را باز كرد پير مرد فقيري بود.
پيرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پير زن با عصبانيت سر فقير داد زد و در را بست.
نيم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پير زن دوباره در را باز كرد.
اين بار كودكي كه از سرما ميلرزيد از او خواست تا از سرما پناهش دهد.
پير زن با ناراحتي در را بست و غرغر كنان به خانه برگشت
نزديك غروب بار ديگر در خانه به صدا در آمد.
اين بار پيرزن فقيري پشت در بود. زن از او كمي پول خواست تا براي كودكان گرسنهاش غذا بخرد.
پير زن كه خيلي عصباني شده بود با داد و فرياد پير زن را دور كرد.
شب شد ولي خدا نيامد پيرزن نااميد شد و رفت كه بخوابد و در خواب بار ديگر خدا را ديد.
پيرزن با ناراحتي گفت:
خدايا مگر تو قول نداده بودي كه امروز به ديدنم خواهي آمد؟
خدا جواب داد:
بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رويم بستی!!!
برچسبها:
خدا ,
مهمانی ,
پیرزن ,
پیرمرد ,
کودک ,
غرغر ,
سرما ,
خواب ,
داستان ,
داستان آموزنده ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 20 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 401 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
منم که تا تو نخوابی نمیبرد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده
ز ریشه کندن این دل تبر نمیخواهد
به یک اشاره میافتد درخت فرسوده
برچسبها:
خواب ,
خوابم نمی برد ,
درد عشق ,
آسوده ,
ریشه ,
شعر ,
دل ,
تبر ,
درخت فرسوده ,
درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 18 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 1409 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
لعنت به تو و ذات خرابت
ای زادهی هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
ای شناگر قابل، تو آب نمیدیدی
بازیچه شب گردان، مهتاب نمیدیدی
ای زادهی هفت پشت اصالت
تفسیر تو این بود اگر از ازل نجابت
لعنت به تو ذات خرابت
اینک تو و این مرداب
اینک تو و این مهتاب
بیداری اگر این ات
رفتیم، دگر در خواب
ای کرم بدن شبتاب
به به، چه قشنگی تو در این نقش برآبت
لعنت به تو و ذات خرابت
رفتیم و از این رفتن
رفتیم و از این رفتن بسیار تورا بخشید
آزادی و قلب تو بر رفتن خندید
آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسید
گو شکر خدا گفتم و راضی زثوابت
بر اصل و نسب بالی، ای اصل و نسب عالی
ای کاش نبینی تو آن روز که پامالی
ای عشاق پوشالی اینک تو و جولانگه مستان شرابت
لعنت به تو و ذات خرابت
ای عاشق پوشالی گفتم که گلی افسوس
پا تا به سرت خاره، ای بیخبر و مدهوش
این مستی پیروزی چند است و نه بسیاره
سقای هزار تشنهی آواره
سیراب شدند جملگی از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت
در آینه ات بنگر، در آینه ات بنگر، حیوان صفتی بینی
حاشا مکن این باور این دست تو نیست، اینی
این است ترازوی عدالت
تو پادشه مکر و رضالت
ارزانی آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پیشکش و قصهی ما هم به سلامت
ای زادهی هفت پشت اصلات
تفسیر تو این بود اگر از، ازل نجابت
لعنت به تو و ذات خرابت
پایان سخن بشنو این غائله شد از نو
در مکتب عشاق اگر این بود همه صبر و قرارم
گر حوصله این بود و چنین پا به فرارم
این گونه اگر، گر به صفت بودم و حاضر به جوابم
لعنت به من و عشق و بر این ذات خرابم
اینک تو و این مرداب، اینک تو این مهتاب
بیداری اگر این است رفتیم دگر درخواب
ای کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگی تو در این نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت
مسعود فردمنش
برچسبها:
لعنت ,
ذات ,
خراب ,
آب ,
قشنگ ,
نجابت ,
اصالت ,
شناگر ,
بازیچه ,
شب ,
مهتاب ,
تفسیر ,
مرداب ,
خواب ,
کرم ,
شب تاب ,
آزادی ,
قلب ,
پوشالی ,
جولانگاه ,
مستان ,
شراب ,
گل ,
تشنه ,
سقا ,
مدهوش ,
سراب ,
آینه ,
جیوان ,
مکر ,
رضالت ,
ارزانی ,
قصه ,
سلامت ,
قد ,
قامت ,
مکتب ,
مسعود فردمنش ,
شعر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
دو شنبه 8 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 335 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
قاصدک شعر مرا از بر کن
برو آن گوشه ی باغ
سمت آن نرگس مست که زتنهایی خود دلتنگ است
بنشین روی نسیمی که از احساس ربون می آید
وبخوان شعرم را در گوشش
یک نفر خواب تورا می بیند
یک نفر لحظه ای از یاد نخواهد برد تورا
یک نفر شور دلش عشق صمیمانه ی توست
قاصدک شعر مرا از بر کن
گرنمی خواهی قدم زن در دل تا رم ببین
شادی و غصه به هم آمیخته
قاصدک بر اوج دلم پر بگشای
وسفر کن در اوج نسیم
میدانی قاصدک مهربانی های من بی انتهاست
لبخندم جاریست
وقتی در عمق نسیم می خواند
عقده بازی های پنهان دلش را در دلم
من فقط سعی وجودم دارم
که تبسم راکنم جاری جرین عشق بی ریا
قاصد برگوش شبنم برسان
یاسی بی انتها درکوی توست
وسرت رابرنمیگردانی
تا مبادا که به چشمان ظریفت بخورد
چهره ی معصوم یاس
یا مبادا که به گوشت برسد
آن ندای بی نوا
قاصدک جان من تو را تقدیم شبنم کردم
لایق چون تونبودش برگرد
من میخواهم تورا محو تماشای شقایق بکنم
یا ستاره روشن
تا بفهمی سر سپرده یاس است
یاکه عاشق یاکه یک دیوانه
قاصدک شعر مرا از برکن
وبخوان شعرم را
در ره طولانی عشق
قاصدک شعر مرا گونه ای از بر کن
تا فراموش نشود از ذهنت
ولی از یاد مبر
شعر من بی انتهاست...
سهراب سپهری.
برچسبها:
سهراب سپهری ,
قاصدک ,
شعر ,
باغ ,
نرگس ,
مست ,
دلتنگ ,
نسیم ,
خواب ,
شور ,
دل ,
عشق ,
قدم ,
مهربانی ,
لبخند ,
یاس ,
ندا ,
بی نوا ,
محو تماشا ,
شقایق ,
ستاره ,
روشن ,
دیوانه ,
تبسم ,
شبنم ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 4 آذر 1394 ساعت |
بازديد : 547 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
خواب آن نرگس فتان تو بي چيزي نيست
تاب آن زلف پريشان تو بي چيزي نيست
از لبت شير روان بود که من مي گفتم
اين شکر گرد نمکدان تو بي چيزي نيست
جان درازي تو بادا که يقين مي دانم
در کمان ناوک مژگان تو بي چيزي نيست
مبتلايي به غم محنت و اندوه فراق
اي دل اين ناله و افغان تو بي چيزي نيست
دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت
اي گل اين چاک گريبان تو بي چيزي نيست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان مي دارد
حافظ اين ديده گريان تو بي چيزي نيست
حافظ
برچسبها:
حافظ ,
خواب ,
نرگس فتان ,
زلف پریشان ,
عشق ,
گریبان ,
خلق ,
محنت ,
غم ,
شکر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 6 شهريور 1394 ساعت |
بازديد : 461 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از نـاز
تا باز کنـی بنـد قبا صبـح دمیـدهست
***
زلف مشکین تو یک عمـر تامـل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت
***
کشتی عقل فکندیم به دریای شراب
تا ببینیم چه از آب بـرون میآیـد!
***
گفتگـوی کفر و دین آخر به یک جا میکشـد
خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها
***
نه دیـن مـا به جا و نه دنیای ما تمـام
از حق گذشتهایم و به باطل نمیرسیم!
***
نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون
آخر این سلسله بر گردن ما میافتد!
برچسبها:
صائب تبریزی ,
صائب ,
شب وصال ,
ناز ,
صبح ,
کفر و دین ,
خواب ,
عقل ,
دریای شراب ,
دریا ,
شراب ,
زلف مشکین ,
یک عمر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد
|
|
|
|