گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
عید غدیر خم مبارک
سه شنبه 30 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 328 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

گر خدایی نیست جز رب جلی

لا امیــرالمومنین، الا علــی


تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


قصد من از حیات، تماشای چشم توست
جمعه 26 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 299 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ای رفته کم‌کم از دل و جان، ناگهان بیا

مثل خدا به یاد ستمدیدگان بیا

قصد من از حیات، تماشای چشم توست

ای جان فدای چشم تو؛ با قصد جان بیا

چشم حسود کور، سخن با کسی مگو

از من نشان بپرس ولی‌ بی‌نشان بیا

ایمان خلق و صبر مرا امتحان مکن

بی‌آن‌که دلبری کنی از این و آن بیا

قلب مرا هنوز به یغما نبرده‌ای

ای راهزن دوباره به این کاروان بیا

فاضل نظری

تک درخت



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


تا تو بوي زلف‌ها را مي‌فرستي با نسيم
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 257 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

تا تو بوي زلف‌ها را مي‌فرستي با نسيم

 

شاخه را محكم گرفتن، اين زمان بي‌فايده است
برگ می‌ریزد، ستیزش با خزان بی‌فایده است 

گاه سکان را رها کردن نجات کشتی است
گاه بین موج و طوفان بادبان بي‌فايده است

بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بی‌فایده است

تیر از جایی که فکرش را نمي‌كردم رسيد
دوری از آن دلبر ابرو کمان بی‌فایده است

تا تو بوي زلف‌ها را مي‌فرستي با نسيم
سعي من در سر به زيري بي‌گمان بي‌فايده است

در من عاشق توان ذره‌اي پرهيز نيست
پرت كن ما را به دوزخ، امتحان بي‌فايده است 

از نصيحت كردنم پيغمبرانت خسته‌اند
حرف موسی را نمی‌فهمد شبان، بی‌فایده است

من به دنبال خدايي كه بسوزاند مرا
همچنان می‌گردم اما همچنان بی‌فایده است

کاظم بهمنی

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


پیرزن و خدا
دو شنبه 22 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 250 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

پيرزني در خواب خدا را ديد و به او گفت: خدايا من خيلي تنهایم. آيا مهمان خانه من مي‌شوي؟
خدا قبول كرد و به او گفت كه فردا به ديدنش خواهد رفت.
پيرزن از خواب بيدار شد با عجله شروع به جارو كردن خانه كرد.
رفت و چند نان تازه خريد و خوشمزه‌ترين غذايي كه بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقيقه بعد در خانه به صدا در آمد.
پير زن با عجله به طرف در رفت آن را باز كرد پير مرد فقيري بود.
پيرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد

پير زن با عصبانيت سر فقير داد زد و در را بست.
نيم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پير زن دوباره در را باز كرد.
اين بار كودكي كه از سرما مي‌لرزيد از او خواست تا از سرما پناهش دهد.

پير زن با ناراحتي در را بست و غرغر كنان به خانه برگشت
نزديك غروب بار ديگر در خانه به صدا در آمد.
اين بار پيرزن فقيري پشت در بود. زن از او كمي پول خواست تا براي كودكان گرسنه‌اش غذا بخرد.

پير زن كه خيلي عصباني شده بود با داد و فرياد پير زن را دور كرد.
شب شد ولي خدا نيامد پيرزن نااميد شد و رفت كه بخوابد و در خواب بار ديگر خدا را ديد.

پيرزن با ناراحتي گفت:
خدايا مگر تو قول نداده بودي كه امروز به ديدنم خواهي آمد؟
خدا جواب داد:
 
بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رويم بستی!!!



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


شعر زیبای "قدر استاد" از ایرج میرزا
جمعه 19 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 439 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

گفت استاد مبر درس از یاد

یاد باد آن چه مرا گفت استاد

یاد باد آن که مرا یاد آموخت

آدمی نان خورد از دولت یاد

هیچ یادم نرود این معنی

که مرا مادر من، نادان زاد

پدرم نیز چو استادم دید

گشت از تربیت من آزاد

پس مرا منت از استاد بُوَد

که به تعلیم من اُستاد اِستاد

هر چه می‌دانست آموخت مرا

غیر یک اصل که ناگفته نهاد

قدر استاد نکو دانستن

حیف! استاد به من یاد نداد

 گر بِمُردَست، روانش پر نور

ور بُوَد زنده خدا یارش باد

 

ایرج میرزا

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


جنگل خاموش (حمدالله لطفی)
پنج شنبه 18 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 472 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

باد انداخته در سر، هوس پنجره‌ات را

تا که با خود ببرد گوشه ایاز خاطره‌ات را

 

کوه‌ها تشنه‌ی موسیقی زیبای کلامت

بتکان بغض فرو مانده‌ی درحنجره‌ات را

 

باد بی‌تاب تر از قبل شده تا که بگیرد

سر موهای پریشان گره در گره‌ات را

 

عشق ای دشت بلاخیز نشد در همه‌ی عمر

یک دل سیر، ببینم همه‌ی منظره‌ات را؟

 

مثل یک جنگل خاموش پر از راز جهانی

کاش می‌شد که بگردم همه‌ی گستره‌ات را

 

 به خدا حوصله‌ای نیست که دیگر بکشانم

بار سنگین و نفسگیر غم و دلهره‌ات را

 

من سر راه تو سبزم، همه جا در همه احوال

کم بگو، می‌جود آخر پدرم خرخره‌ات را

 

گرگِ اندوهِ نبودِ تو رسیده است لب چاه

ای زلیخا برسان زود سر قرقره ات را

 

عمرت از نیمه گذشته است تو ای شاعر عاشق

بس کن این عاشقی لعنتی مسخره‌ات را

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


زندگی قافیه باران است.
چهار شنبه 17 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 315 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

زندگی قافیه باران است...

من اگر پاییزم، و درختان امیدم همه بی‌برگ شدند...

تو بهاری و به اندازه‌ی باران خدا زیبایی



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز
چهار شنبه 17 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 417 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز!

 می‌کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


خدایی که در این نزدیکی‌ست
دو شنبه 8 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 221 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

و خدایی که در این نزدیکی‌ست

لای این شب بوها

پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب

روی قانون گیاه

 

من مسلمانم

قبله‌ام یک گل سرخ

جانمازم چشمه، مهرم نور

دشت سجاده من

من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم

در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف

سنگ از پشت نمازم پیداست

همه ذرات نمازم متبلور شده است

من نمازم را وقتی می‌خوانم

که اذانش را باد گفته باد سر گلدسته سرو

من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می‌خوانم

پی قد قامت موج

کعبه‌ام بر لب آب

کعبه‌ام زیر اقاقی‌هاست

کعبه‌ام مثل نسیم  میرود باغ به باغ  میرود شهر به شهر

حجرالاسود من روشنی باغچه است.

 

سهراب سپهری



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


من نگـویم که مـرا از قفس آزاد کنیـد
دو شنبه 8 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 221 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

من نگـویم که مـرا از قفس آزاد کنیـد
قفسم برده به باغـی و دلـم شاد کنیـد

فصل گل می‌گذرد هم‌نفسان بهـر خـدا
بنشینـید به باغــی و مــرا یـاد کنیـد

عندلیبان گل سوری به چمن کـرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریـاد کنید

یاد از این مـرغ گرفتارکنید ای مـرغان
چو تماشای گـل و لاله و شمشاد کنیـد

هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
بـرده در بـاغ و به یاد منش  آزاد کنیـد

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه بـاک
فکـر ویـران شـدن خانه صیـاد کنیـد

شمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب
یاد پـروانه هستـی شده بـر بـاد کنیـد

بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبـری گفته و غمگیـن دل فـرهاد کنید

جور و بیـداد کنـد عمـر جـوانان کوتاه
ای بـزرگـان وطـن بهـر خـدا داد کنید

گـر شد از جـور شما خانـه موری ویران
خانـه خـویش محـال است که آباد کنید

کنـج ویـرانه زنـدان شد اگر سهم بهـار
شکـر آزادی و آن گنــج خـدا داد  کنیـد

ملک‌الشعرای بهار

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


آسمان وقف نگاهت گل من
دو شنبه 8 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 205 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

آسمان وقف نگاهت گل من
مانده‌ام چشم به راهت گل من

هرکجا هستی و باشی گویم
 که خدا پشت و پناهت گل من


موضوعات مرتبط: , پیامک , , ,

|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


دوچرخه
جمعه 25 تير 1395 ساعت | بازديد : 474 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

بچه که بودم از خدا می‌خواستم که به من یک دوچرخه بدهد

 بزرگ که شدم دیدم فایده ندارد گفتم یک دوچرخه بدزدم و بعد از خدا بخواهم که مرا ببخشد.

 

برچسب‌ها: دوچرخه , بچه , خدا , بخشش , دزد , ,

موضوعات مرتبط: پیامک , ,

|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم
یک شنبه 6 تير 1395 ساعت | بازديد : 433 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

و خدایی که در این نزدیکی‌ست

لای این شب بوها

پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب

روی قانون گیاه

 

من مسلمانم

قبله‌ام یک گل سرخ

جانمازم چشمه، مهرم نور

دشت سجاده من

من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم

در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف

سنگ از پشت نمازم پیداست

همه ذرات نمازم متبلور شده است

من نمازم را وقتی می‌خوانم

که اذانش را باد گفته باد سر گلدسته سرو

من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می‌خوانم

پی قد قامت موج

کعبه‌ام بر لب آب

کعبه‌ام زیر اقاقی‌هاست

کعبه‌ام مثل نسیم  میرود باغ به باغ  میرود شهر به شهر

حجرالاسود من روشنی باغچه است.

سهراب سپهری



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


غلام قمر (مولانا)
جمعه 4 تير 1395 ساعت | بازديد : 469 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد

که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست

گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


ای قوم به حج رفته کجایید...
چهار شنبه 29 ارديبهشت 1395 ساعت | بازديد : 780 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت؟
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

مولوی

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


ای آن‌که طلب‌کـار خدایـی بـه خـود آ
چهار شنبه 1 مهر 1394 ساعت | بازديد : 588 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ای آن‌که طلب‌کـار خدایـی بـه خـود آ
از خـود بطلب کـز تو خدا نیست جدا
اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقــرار بیــاری بــه خــدایــی خدا

شاه نعمت‌الله ولی



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم (سعدی)
دو شنبه 2 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 748 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم

برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم

همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان

تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم

مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم

که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم

برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان

بگذار تا ببینم که که می‌زند به تیرم

نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم

بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم

تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را

به زبان خود بگویی که به حسن بی‌نظیرم

تو به خواب خوش بیاسای و به عیش و کامرانی

که نه من غنوده‌ام دوش و نه مردم از نفیرم

نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را

نظری کن ای توانگر که به دیدنت فقیرم

اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت

که خوشست عیش مردم به روایح عبیرم

نه تو گفته‌ای که سعدی نبرد ز دست من جان

نه به خاک پای مردان چو تو می‌کشی نمیرم

"سعدی"



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


شعر بسیار زیبای مریم حیدرزاده در مورد دارا و ندار
شنبه 31 مرداد 1394 ساعت | بازديد : 7657 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

یک نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره

یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره

یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش
اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره

بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره

یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
اون یکی مداد برای آب و بابا نداره

یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی
اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره

یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره

یه نفر تولدش مهمونیه ،‌همه میان
یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره

یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش
یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره

یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن
یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره

یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی
یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره

تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن
یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره

یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا
یکی انقد دیده که میل تماشا نداره

یکی از واحدای بالای برجشون می گه
یکی اما خونشون اتاق بالا نداره

یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره
یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره

یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره

یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه
یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره

یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس
یکی هم برای گرمای دساش ها نداره

دخترک می گه خدا چرا ما ... مادرش می گه
عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره

یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه
هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره

یکی آزمایش نوشتن واسش ،‌اما نمی ره
می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره

بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و
مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره

یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه
پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره

یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم
دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره

راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم
ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟

بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره
یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره

همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما
این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره

خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده
همه چی دست اونه ،‌ربطی به شعرا نداره

آدما از یه جا اومدن، همه می‌رن یه جا
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره

کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله‌ای ساخت
با نمی شه، با نمی خوام، ‌با نشد، با نداره

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد

موضوعات
تبادل لينک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تک درخت و آدرس lonetree.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سايت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 777
:: کل نظرات : 19

آمار کاربران

:: افراد آنلاين : 1
:: تعداد اعضا : 10

کاربران آنلاين


آمار بازديد

:: بازديد امروز : 120
:: بارديد ديروز : 0
:: بازديد هفته : 421
:: بازديد ماه : 4356
:: بازديد سال : 15481
:: بازديد کلي : 275863
منوي کاربري


عضو شويد


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشي رمز عبور؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری