گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
یک شنبه 6 تير 1395 ساعت |
بازديد : 820 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
صورتگر نقاشم هر لحظه بتي سازم
وانگه همه بتها را در پيش تو بگدازم
صد نقش برانگيزم با روح درآميزم
چون نقش تو را بينم در آتشش اندازم
تو ساقي خماري يا دشمن هشياري
يا آنکه کني ويران هر خانه که مي سازم
جان ريخته شد بر تو آميخته شد با تو
چون بوي تو دارد جان جان را هله بنوازم
هر خون که ز من رويد با خاک تو مي گويد
با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم
در خانه آب و گل بيتوست خراب اين دل
يا خانه درآ جانا يا خانه بپردازم
مولانا
برچسبها:
جلال الدین محمد بلخی ,
مولوی ,
صورتگر ,
نقاش ,
بت ,
روح ,
نقش ,
آتش ,
ساقی ,
خماری ,
دشمن ,
هوشیاری ,
جان ,
ویران ,
خانه ,
آمیخته ,
بو ,
هله ,
خون ,
خاک ,
مهر ,
همرنگ ,
عشق ,
آب و گل ,
خراب ,
دل ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 1 مهر 1394 ساعت |
بازديد : 493 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
نقشبندی نقش خوبی بسته بود***خاطرش با نقش خود پیوسته بود
با خیال خویش ذوقی داشتی***هر زمان نقشی ز نو بنگاشتی
موم بودی مایهی نقاشیش***نقشها میبست با اوباشیش
هرکه او نقش خوشی میساختی***میشکستی باز و میانداختی
نقش اعیانند و موم اینجا وجود***در وجود عام نقاشی نمود
جمله از بسط وجود عام اوست***هرچه ما داریم جود عام است
نقشبندی بین و نقاشی نگر***باده نوشی ذوق اوباشی نگر
خاص و عام اینجا دو نوعند از وجود***در ظهور آن یک دوئی ما را نمود
نقش با نقاش خود پیوستهاند***در ازل این عهد با خود بستهاند
نقش میبندد به صد دستان نگار***هست نقاشی نقش صد هزار
نقش نقاشیست هر صورت که هست***این چنین نقش خوشی دیگر که بست
ما بر آب دیده نقشی بستهایم***با خیال خویش خوش پیوستهایم
خوش خیالی نقش میبندد مدام***حسن او بر دیدهی ما والسلام
شاه نعمتالله ولی
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
دو شنبه 2 شهريور 1394 ساعت |
بازديد : 793 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمیپذیرم
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم
مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم
که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم
برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان
بگذار تا ببینم که که میزند به تیرم
نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم
بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بینظیرم
تو به خواب خوش بیاسای و به عیش و کامرانی
که نه من غنودهام دوش و نه مردم از نفیرم
نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را
نظری کن ای توانگر که به دیدنت فقیرم
اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت
که خوشست عیش مردم به روایح عبیرم
نه تو گفتهای که سعدی نبرد ز دست من جان
نه به خاک پای مردان چو تو میکشی نمیرم
"سعدی"
برچسبها:
سعدی ,
مصلح الدین ,
شیخ اجل ,
شیرازی ,
استاد سخن ,
شیرین سخن ,
غزل ,
بیت ,
شعر ,
ادبیات ,
حکیم ,
خدا ,
دل ,
دوا ,
عمر ,
حریفان ,
خوبان ,
نقش ,
ضمیر ,
پند ,
کار ,
گزیر ,
دوست ,
ناگزیر ,
سپر ,
پیکان ,
نشاط ,
فراغ ,
بوستان ,
رفیقان ,
سفر ,
اسیرم ,
آب ,
حرکات ,
خویشتن ,
زبان ,
حسن ,
بی نظیر ,
بیاسای ,
خواب ,
عیش ,
غنوده ,
دوش ,
مردم ,
نفیرم ,
توانگران ,
فقیر ,
ناتوان ,
نظری ,
توانگر ,
دیدن ,
عود ,
سوزی ,
تن ,
فدای ,
روایح ,
عبیرم ,
خاک پای مردان ,
تک درخت ,
lonetree ,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد
|
|
|
|