گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
چهار شنبه 10 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 258 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
من ماندهام اینجا که حلال است، حرام است؟
***
با این که به فتوای دل اشکال ندارد
گریار پسندید ترا کار تمام است
***
در مذهب ما باده حلال است، ولی حیف
در مذهب اسلام همین باده حرام است
***
شد قافیه تکرار ولی مسئلهی نیست
چون شاعر این بیت طرفدار نظام است
***
این ماه شب چاردهم در شب مهتاب
یا این که نه، همسایه ما در لب بام است
***
در مجلس اگر جای خودت را نشناسی
این جا است که مفهوم قعود تو قیام است
***
پرسید طبیبم که پس از رفتن یارت
وضع تو اعم از بد و از خوب کدام است
***
از این که چه آمد به سرم هیچ نگفتم
گفتم دل من سوخت، نفهمید کجام است
ناصر فیض
برچسبها:
ناصر فیض ,
شعر طنز ,
گل در بر و می در کف ,
معشوق ,
حلال ,
حرام ,
اسلام ,
نظام ,
مجلس ,
قعود ,
قیام ,
طبیب ,
ماه ,
مهتاب ,
قافله ,
فتوا ,
مذهب ,
باده ,
قافیه ,
شاعر ,
لب ,
بام ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 14 مرداد 1395 ساعت |
بازديد : 317 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
گفت به مجنون صنمی در دمشق
کای شده مستغرق دریای عشق
عشق چه و مرتبهی عشق چیست؟
عاشق و معشوق در این پرده کیست؟
عاشق یکرنگ حقیقت شناس
گفت: که ای محو امید و هراس
نیست در این پرده بجز عشق کس
اول و آخر همه عشق است و بس
عاشق و معشوق ز یک مصدرند
شاهد عینیت یکدیگرند
عشق مجازی به حقیقت قویست
جذبه صورت کشش معنویست
آتش عشق از من دیوانه پرس
کوکبهی شمع ز پروانه پرس
عشق به هر سینه که کاوش کند
خون دل از دیده تراوش کند
عشق کجا راحت و آسودگی؟
عشق کجا دامن آلودگی؟
گر تو در این سلسله آسودهای
عاشق آسایش خود بودهای
عشق همه سوز و گداز است و بس
نیستی و عجز و نیاز است و بس
آتش عشق از تو گدازد تو را
صافتر از آیینه سازد تو را
عشق کز آن مزرع جان روشن است
یک شررش آتش صد خرمن است
ما که در این آتش سوزندهایم
کشتهی عشق و به او زندهایم
جامی
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
چهار شنبه 29 ارديبهشت 1395 ساعت |
بازديد : 810 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت؟
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
مولوی
برچسبها:
مولوی ,
دیوان شمس ,
شمس تبریزی ,
ای قوم به حج رفته ,
قوم ,
حج ,
معشوق ,
خواجه ,
همسایه ,
صورت ,
خانه ,
کعبه ,
دسته گل ,
باغ ,
بحر ,
خدا ,
گنج ,
پرده ,
افسوس ,
رنج ,
بام ,
سرگشته ,
تک درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 4
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد
|
|
|
|