گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 296 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
غمخوار من، به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت، برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیریام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق، ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
فاضل نظری
برچسبها:
فاضل نظری ,
نظری ,
فاضل ,
غمخوار ,
خانه غم ,
خوش آمدی ,
سنگ ,
نجات ,
شب ,
گیسو ,
دوست ,
آخرین شب دنیا ,
دنیا ,
ماجرا ,
دریا ,
قایق شکسته ,
برف ,
برف پیری ,
منت ,
تماشا ,
عمر ,
عشق ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 20 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 329 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
بعد از اين بگذار قلب بيقراري بشكند
گل نميرويد، چه غم گر شاخساري بشكند
بايد اين آيينه را برق نگاهي ميشكست
پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند
گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينهام
صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند
شانههايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تختهسنگي زير پاي آبشاري بشكند
كاروان غنچههاي سرخ، روزي ميرسد
قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند
فاضل نظری
برچسبها:
فاضل نظری ,
قلب ,
بیقرار ,
بشکند ,
گل ,
غم ,
آیینه ,
برق ,
نگاه ,
ساعت ,
غبار ,
سینه ,
صبر ,
سنگ ,
مزار ,
شانه ,
تاب ,
زلف ,
تخته ,
آبشار ,
کاروان ,
غنچه ,
سرخ ,
لب ,
روزگار ,
شعر عاشقانه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 352 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
شعر طنز مهمان
کردهای میزبان ِ مهمانیم
که مراجان زدستش آزردهست
زاشتها، گرچه سنگ خاره بود
تا نگه میکنی فروبردهست
وای من کز نهیب معده او
هرکه بینی فغان برآوردهست
الغرض، رحم کن که مدانم
تا توآگه شوی مراخوردهست
صبور کاشانی
برچسبها:
شعر طنز ,
مهمان ,
صبور کاشانی ,
اشتها ,
معده ,
سنگ ,
رحم ,
میزبان ,
سنگ خاره ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 5 آذر 1394 ساعت |
بازديد : 568 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
من که در تُنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟
دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم
چیستم؟! خاطره زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخنها دارم
با دلت حسرت هم صحبتیام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از عمر نمانده است، ولی میخواهم
خانهای را که فرو ریخته بر پا دارم
فاضل نظری
برچسبها:
فاضل نظری ,
غم دریا ,
تنگ ,
دل ,
شوق رهایی ,
زبان ,
تمنا ,
خاطره ,
زخم ,
فراموش شده ,
لب ,
سخن ها ,
حسرت ,
سنگ ,
خانه فرو ریخته ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد
|
|
|
|