گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
19 مرداد 1394 ساعت |
بازديد : 891 |
نويسنده :
| ( نظرات )
|
پروردگارا
داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم
چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.
یادم باشد حرفی نزنم به کسی بر بخورد نگاهی نکنم دل کسی بلرزد خطی ننویسم آزار دهد کسی را که تنها دل من ؛ دل نیست
|
امتياز مطلب : 4
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
19 مرداد 1394 ساعت |
بازديد : 636 |
نويسنده :
| ( نظرات )
|
|
امتياز مطلب : 4
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
19 مرداد 1394 ساعت |
بازديد : 698 |
نويسنده :
| ( نظرات )
|
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 10 مرداد 1394 ساعت |
بازديد : 779 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
دانلود در ادامه مطلب...
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
یک شنبه 21 تير 1394 ساعت |
بازديد : 1039 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 تير 1394 ساعت |
بازديد : 1050 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
پیامبر اکرم (ص):
اگر قيامت بر پا شد و در دست يكى از شما نهالى بود، اگر كمى پيش از قيامت توانست آن را بكارد، بايد بكارد.
براي من يك درخت به اندازه يك انسان ارزش دارد.
"بتهون"
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 20 تير 1394 ساعت |
بازديد : 1777 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
"رهی معیری"
***
برچسبها:
رهی معیری ,
رهی ,
معیری ,
ابیات ,
بیت ,
شعر ,
کم نظیر ,
ادبیات ,
عاشقانه ,
خریدار ,
جان ,
عاشق ,
زار ,
عاشق زار ,
بازیچه ,
دام ,
گرفتار ,
تک درخت ,
http://lonetree ,
lxb ,
ir ,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 19 تير 1394 ساعت |
بازديد : 1515 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
به قامت مظهر سرو رسایی به طلعت دلفریب و جان فزایی
تو با این قامت و حسن خداداد هزار افسوس ای مه، بی وفایی
***
دو گیسوی تو جانا لیله القـــدر بیاض گردن تو مطلع الفجـــــــر
ملایک تهنیت گویند فایـــــز شب وصلت زالف شهر بهتـــــــر
***
قدت طوبا لبت کوثر رخت حور ازاین حسن خدایی چشم بــد دور
بت فایز زخوبی بی نیــــاز است بود سر تا قدم نور علی نــــــــــور
***
نمی بینم ز مردم آشنایی نمیآید ز کس بوی وفایی
مده فایز به وصل گلرخان دل که آخر می کشندت از جدایی
***
خیال کشتن من داشت جانان کدامین سنگدل کردش پشیمان
ندانست عید فایز آن زمانست که گردد در منای دوست قربان
***
مرو ای جان شیرین از بر من توقف کن که آید دلبر من
بده فایز به تلخی جان شیرین که جانانت بگیرد سر به دامان
***
دلم را جز تو کس دلبر نباشد به جز شور تو ام در سر نباشد
دل فایز تو عمدا می کنی تنگ که تا جـای کس دیــــگر نباشد
***
قسم بر سوره والشمس واللیل به غیر از تو ندارم با کسی میــل
کلام الله باشد خصم فایـــــز اگر نامحرمی با تو کند سیـــــل
***
بت نامهربان یــــار ستمگــــر جفا جو سنگدل بیرحم کافــــر
بیا از کشتن فایز به پرهیـــــــز بیندیش از حساب روز محشـــر
***
فراق لاله رویان ساخت کارم ربود از کف عنان اختیارم
پس از صد سال بعد از مرگ فایز گل حسرت بروید بر مزارم
***
صنم تا کی دل ما را کنی آب دل نازک ندارد اینقدر تاب
اگر تو راست می گویی به فایز به بیداری بیا پیشم نه در خواب
***
نگفتم جا مده بر چهره گیسو مسوزان اندر آتش بچه هندو؟
بت فایز گمانم ، کافرستی که با آتش پرستی کرده ای خو؟
***
پری رویان به ما کردند نظاره یکی چون ماه و باقی چون ستاره
کمان ابرو و مژگان تیز کردند زدند بر جان فایز چون هزاره
***
اگر دانی که فردا محشری نیست سوال و پرسش و پیغمبری نیست
بتاز اسب جفا تا می توانی که فایز را سپاه و لشکری نیست
***
بگو تا دلبر حورم بیایید سفید و نازک و بورم بیاید
دمی که می رود تابوت فایز بگو تا بر لب گورم بیاید
***
دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد لب لعل و رخت روزم سیه کرد
مکن عشوه دگر بر فایز زار که ابروی کجت جانم تبه کرد
***
خداوندا دلــــم از دین بــری شد اسیر دام زلف آن پــــــــری شد
پری دید و پریشــــان گشت فایـز پری را هرکه دید از دین بری ش
***
"فائز دشتستانی"
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
جمعه 19 تير 1394 ساعت |
بازديد : 1119 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل
میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت
چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
استاد شهریار
|
امتياز مطلب : 4
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
جمعه 19 تير 1394 ساعت |
بازديد : 1183 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
من به آمار زمین مشکوکم تو چطور؟
اگر این سطح پر از آدمهاست
پس چرا این همه دلها تنهاسـت؟
بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنها نیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـد
من که در تردیدم. تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیسـت
***
گفته بود آن شاعر:
هر که خود تربیت خود نکند حیوان است!
***
آدم آنست که او را پدر ومادر نیست
من به آمار، به این جمـع و به این سطح
که گویند پر از آدمهاست
مشکوکم
***
نکند هیچکسی اینجا نیسـت
من به آمار زمین مشکوکـم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
***
من که می گویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم
فرســـــــوده است
یا که رنجور و غریب
خسته و مانده و درمانده براه
پای در بند و اسیر
سرنگون مانده به چـاه
خسته وچشـم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
همه آن جا هستـند
هیچکس آن جا نیست
وای از تنهایی
همه آنجا هستـند
هیج کس آنجا نیسـت
هیچکس با او نیست
هیچکس هیچکس
***
من به آمار زمین مشکوکم
من به آمار زمین مشکوکم
***
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت: من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت: اگر اشک به دادم نرسد میشکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم
بر لب کلبهی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا میشکنم به خدا میشکنم
***
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
"سهراب سپهری"
برچسبها:
شعر ,
بیت ,
سهراب سپهری ,
مشکوکم ,
آمار زمین ,
سطح ,
پر از آدمها ,
شاعر ,
هیچکس اینجا نیست ,
دل ,
تنها ,
کثرت غم ,
فرسوده ,
رنجور ,
غریب ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 9 تير 1394 ساعت |
بازديد : 957 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
|
امتياز مطلب : 4
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
چهار شنبه 7 مهر 1390 ساعت |
بازديد : 656 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
از خانه بیرون میزنم، اما کجا امشب؟
شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب
***
پشت ستون سایهها، روی درخت شب
میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب
***
میدانم آری نیستی، اما نمیدانم
بیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب؟
***
هرشب تو را بیجستجو مییافتم اما
نگذاشت بیخوابی بهدست آرم تو را امشب
***
ها... سایهای دیدم، شبیهت نیست، اما حیف
ایکاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
***
هرشب صدای پای تو میآمد از هرچیز
حتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب
***
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را، ماه من بیرون بیا امشب
***
گشتم تمام کوچهها را، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
***
طاقت نمیآرم، تو که میدانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم، بیتو، تا امشب
***
ای ماجرای شعر و شبهای جنونم
آخر چگونه سرکنم بیماجرا امشب
محمدعلی بهمنی
تک درخت
برچسبها:
غزل سوزناک ,
عاشقانه ,
دلتنگی ,
محمدعلی بهمنی ,
امشب ,
خانه ,
درخت شب ,
شعر ,
شب های جنون ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 7 مهر 1390 ساعت |
بازديد : 328 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
***
هر غزل گر چه خود از دردی و داغی میسوخت
دیدنی داشت ولی سوختنِ با همشان
***
گفتی از خستهترین حنجرهها میآمد
بغضشان، شیونشان، ضجهی زیر و بمشان
***
نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان
***
زخمها خیرهتر از چشم تو را میجستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان
***
این غزلها همه جانپارهای دنیای مناند
لیک با این همه از بهر تو میخواهمشان
***
گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بیصدا باد دگر زمزمهی مبهمشان
***
فکر نفرین به تو در ذهن غزلهایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان
محمدعلی بهمنی
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 4 مهر 1390 ساعت |
بازديد : 443 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
چه غريب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار ياری، نه ز يار انتظاری
***
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باری
***
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
كه به هفت آسمانش نه ستارهاي است باری
***
دل من، چه حيف بودی! كه چنين زكار ماندی
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری
***
نرسيد آن كه ماه به تو پرتوی رساند
دل آبگينه بشكن كه نماند جز غباری
***
همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد
دگر ای اميد خون شو كه فرو خليد خاري
***
سحرم كشيده خنجر، كه چرا شبت نكشتهست
تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاری
***
به سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من؟
كه چو سنگ تيره ماندی همه عمر بر مزاری
***
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بميرد به بر تو زنده واری
***
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرم
منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باری
***
سر بىپناه پيری به كنار گير و بگذر
كه به غير مرگ ديگر نگشايدت كناری
***
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفای ياران كه رها كنند ياری...
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
برچسبها:
غریب ,
دل ,
غم ,
غمگسار ,
انتظار ,
عمر ,
تک درخت ,
هوشنگ ابتهاج ,
سایه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 2 مهر 1390 ساعت |
بازديد : 301 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
روی جعبه دلم نوشتم
احتیاط لازم نیست!!!
شکستنیها شکست...
هر جور مایلید حمل کنید!
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
|
|
|