گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
چون باد می‌روی و به خاکم فکنده‌ای
شنبه 10 مهر 1395 ساعت | بازديد : 297 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

چون باد میروی و به خاکم فکندهای

آری برو که خانه ز بنیاد کندهای

حسن و هنر به هیچ، ز عشق بهشتی‌ام

شرمی نیامدت که ز چشمم فکنده‌ای؟

اشکم دود به دامن و چون شمع صبحدم

مرگم به لب نهاده غم‌آلود خنده‌ای

بخت از منت گرفت و دلم آنچنان گریست

کز دست کودکی بربایی پرنده‌ای

بگذشتی و ز خرمن دل شعله سر کشید

آنگه شناختم که تو برق جهنده‌ای

بی او چه بر تو می‌گذرد سایه‌؟ ای شگفت

جانت ز دست رفت و تو بیچاره زنده‌ای

  

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


چون ابر نوبهار بگریم درین چمن
شنبه 10 مهر 1395 ساعت | بازديد : 216 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

چون خواب ناز بود که باز از سرم گذشت

نامهربان من که به ناز از برم گذشت

چون ابر نوبهار بگریم درین چمن

از حسرت گلی که ز چشم ترم گذشت

منظور من که منظره افروز عالمی است

چون برق خنده‌ای زد و از منظرم گذشت

آخر به عزم پرسش پروانه شمع بزم

آمد ولی چو باد به خاکسترم گذشت

دریای لطف بودی و من مانده با سراب

دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذست

منت‌کش خیال تو اَم کز سر کَرَم

همخوابه‌ی شبم شد و بر بسترم گذشت

جان پرورست لطف تو ای اشک ژاله، لیک

دیر آمدی و کار گل پرپرم گذشت

خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکید

هر آرزو که از دل خوش باورم گذشت

صد چشمه اشک غم شد و صد باغ لاله داغ

هر دم که خاطرات تو از خاطرم گذشت

خوش سایه روشنی است تماشای یار را

این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


با منِ بی‌کسِ تنها شده یارا تو بمان
جمعه 9 مهر 1395 ساعت | بازديد : 287 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

پس از درگذشت نیما یوشیج، هوشنگ ابتهاج ملقب به «سایه» غزلی را با عنوان «با من بی‌کس تنها شده یارا تو بمان» در رثای دوستش نیما، خطاب به شهریار سرود.

شهریار نیز در پاسخ به سایه غزلی با مطلع «سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟» سرود. در ادامه می‌توانید این دو غزل زیبا را بخوانید.

غزل از هوشنگ ابتهاج:

با منِ بی‌کسِ تنها شده یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان

من بیبرگ خزاندیده دگر رفتنیام

تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

بنگر این نقشِ به خون شسته، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک

دل ما خوش به فریبی است غبارا تو بمان

هر دم از حلقه‌ی عشاق پریشانی رفت

به سرِ زلف بتان سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیلِ یتیم

پدرا، یارا، اندوهگسارا تو بمان

سایه در پای تو چون موج چه خوش‌ زار گریست

که سرِ سبزِ تو خوش باد، کنارا تو بمان

هوشنگ ابتهاج

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

تک درخت


 

پاسخ شهریار:

«سایه» جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟

زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست

این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز

دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه؟

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز

بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟

دور سر هلهله و هاله‌ی شاهین اجل

ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟

کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته‌اند

هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟

بدتر از خواستن این لطمه‌ی نتوانستن

هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق

ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه؟

ما که در خانه‌ی ایمان خدا ننشستیم

کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه؟

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار

این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند

ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟

شهریار

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

تک درخت

 

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


کجا به در برمت ای دل شکسته کجا
جمعه 9 مهر 1395 ساعت | بازديد : 270 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

کنار امن کجا، کشتی شکسته کجا

کجا گریزم از این‌جا به پای بسته کجا

ز بام و در همه جا سنگ فتنه می‌بارد

کجا به در برمت ای دل شکسته کجا

فرو گذاشت دل آن بادبان که می‌افراشت

خیال بحر کجا این به گِل نشسته کجا

چنین که هر قدمی همرهی فروافتاد

به منزلی رسد این کاروان خسته کجا

دلا حکایت خاکستر و شراره مپرس

به بادرفته کجا و چو برق جسته کجا

خوش آن زمان که سرم در پناه بال تو بود

کجا بجویمت ای طایر خجسته کجا

چه عیش خوش ز دل پاره‌پاره می‌طلبی

نشاط نغمه کجا چنگ زه گسسته کجا

بپرس سایه ز مرغان آشیان بر باد

که می‌روند ازین باغ دسته دسته کجا

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


این سوت آخر است و غریبانه می‌رود
جمعه 9 مهر 1395 ساعت | بازديد : 283 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو

باشد که خستگی بشود شرمسار تو

 ***

در دفتر همیشه‌ی من ثبت می‌شود

این لحظه‌ها عزیزترین یادگار تو

 ***

تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من

می‌خواستم که گم بشوم در حصار تو

 ***

احساس می‌کنم که جدایم نموده‌اند

همچون شهاب سوخته‌ای از مدار تو

 ***

آن کوپه‌ی تهی منم آری که مانده‌ام

خالی‌تر از همیشه و در انتظار تو

 ***

این سوت آخر است و غریبانه می‌رود

تنهاترین مسافر تو از دیار تو

 ***

هر چند مثل آینه هر لحظه فاش تو

هشدار می‌دهد به خزانم بهار تو

 ***

اما در این زمانه‌ی عسرت، مس مرا

ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو

محمدعلی بهمنی

 

 تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


تو نور دیده‌ی مایی، به هر نگاه مرو
پنج شنبه 8 مهر 1395 ساعت | بازديد : 387 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

خدای را که چو یاران نیمه راه مرو

تو نور دیده‌ی مایی به هر نگاه مرو

تو را که چون جگر غنچه جان گل رنگ است

به جمع جامه‌سپیدانِ دل‌سیاه مرو

به زیر خرقه‌ی رنگین چه دام‌ها دارند

تو مرغ زیرکی ای جان به خانقاه مرو

مرید پیر دل خویش باش ای درویش

وز او به بندگی هیچ پادشاه مرو

مباد کز در میخانه روی برتابی

تو تاب توبه نداری به اشتباه مرو

چو راست کرد تو را گوشمال پنجه‌‌ی عشق

به زخمه‌ای که غمت می‌زند ز راه مرو

هنر به دست تو زد بوسه، قدر خود بشناس

به دست‌بوسی این بندگان جاه مرو

گناه عقده‌ی اشکم به گردن غم توست

به خون گوشه‌نشینان بی‌گناه مرو

چراغ روشن شب‌های روزگار تویی

مرو ز آینه‌ی چشم سایه، آه مرو

 

 

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
پنج شنبه 8 مهر 1395 ساعت | بازديد : 264 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو

من به کجا رسیده‌ام؟ جان دقایقم بگو

***

آینه در جواب من باز سکوت می‌کند

باز مرا چه می‌شود؟ ای تو حقایقم بگو

***

جان همه شوق گشته‌ام طعنه‌ی ناشنیده را

در همه حال خوب من، با تو موافقم، بگو

***

پاک کن از حافظه‌ات شور غزل‌های مرا

شاعر مرده‌ام بخوان، گور علایقم بگو

***

با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش

منظره‌های عقل را با من سابقم بگو

***

من که هر آن‌چه داشتیم اول ره گذاشتم

حال برای چون تویی، اگر که لایقم، بگو

 ***

یا به زوال می‌روم یا به کمال می‌رسم

یکسره کن کار مرا، بگو که عاشقم، بگو...

 

محمدعلی بهمنی

 

 تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


باید که غزل‌های مرا هم نشناسی
پنج شنبه 8 مهر 1395 ساعت | بازديد : 239 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

انگار غزل آب نباتی شده باشد
وقتی که دو تا لب قر و قاطی شده باشد

***

لبهای تو با طعم انار است و دو چشمت
شیری‌ست که کم کم شکلاتی شده باشد
***

این طور نگاهم نکن، انگار ندیدی!

شهری پی عشق تو دهاتی شده باشد
***

من با تو خوشم با نمدِ بر سَر دوشم
بگذار که عالم کرواتی شده باشد
***

یک بار به من حق بده، لب‌های کبودم
در لیقه‌ی موهات دواتی شده باشد
***

باید که غزل‌های مرا هم نشناسی

وقتی که غزل هم صلواتی شده باشد

 

 

حسین زحمتکش

 

 تک درخت

 

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشب؟
چهار شنبه 7 مهر 1390 ساعت | بازديد : 630 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشب؟

شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب

***

پشت ستون سایه‌ها، روی درخت شب

می‌جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

***

می‌دانم آری نیستی، اما نمی‌دانم

بیهوده می‌گردم به دنبالت چرا امشب؟

***

هرشب تو را بی‌جستجو می‌یافتم اما

نگذاشت بی‌خوابی به‌دست آرم تو را امشب

***

ها... سایه‌ای دیدم، شبیهت نیست، اما حیف

ای‌کاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب

***

هرشب صدای پای تو می‌آمد از هرچیز

حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب

***

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را، ماه من بیرون بیا امشب

***

گشتم تمام کوچه‌ها را، یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

***

طاقت نمی‌آرم، تو که می‌دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم، بی‌تو، تا امشب

***

ای ماجرای شعر و شب‌های جنونم

آخر چگونه سرکنم بی‌ماجرا امشب

 

محمدعلی بهمنی

 

 تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


او سرسپرده می‌خواست، من دل‌سپرده بودم
چهار شنبه 7 مهر 1395 ساعت | بازديد : 388 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

من زنده بودم اما انگار مرده بودم

از بس که روزها را با شب شمرده بودم

 ***

یک عمر دور و تنها، تنها به جرم این که

او سرسپرده می‌خواست، من دل‌سپرده بودم

 ***

یک عمر می‌شد آری در ذره‌ای بگنجم

از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

 ***

در آن هوای دلگیر وقتی غروب می‌شد

گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم

 ***

وقتی غروب می‌شد... وقتی غروب می‌شد...

کاش آن غروب‌ها را از یاد برده بودم

محمدعلی بهمنی

 

 تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


فکر نفرین به تو در ذهن غزل‌هایم بود...که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان
چهار شنبه 7 مهر 1390 ساعت | بازديد : 309 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان

باز هم گوش سپردم به صدای غمشان

 ***

هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می‌سوخت

دیدنی داشت ولی سوختنِ با همشان

 ***

گفتی از خسته‌ترین حنجره‌ها می‌آمد

بغضشان، شیونشان، ضجه‌ی زیر و بمشان

 ***

نه شنیدی و مباد آن‌که ببینی روزی

ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان

 ***

زخم‌ها خیره‌تر از چشم تو را می‌جستند

تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان

 ***

این غزل‌ها همه جانپارهای دنیای من‌اند

لیک با این همه از بهر تو می‌خواهمشان

 ***

گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند

بی‌صدا باد دگر زمزمه‌ی مبهمشان

 ***

فکر نفرین به تو در ذهن غزل‌هایم بود

که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان

 

محمدعلی بهمنی

 

 تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


حرف بزن بغض مرا باز کن...دیرزمانی‌ست که بارانی‌ام
چهار شنبه 7 مهر 1395 ساعت | بازديد : 265 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

با همه‌ی بی‌سروسامانی‌ام

باز به دنبال پریشانی‌ام

 ***

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی‌ام

 ***

آمده‌ام تا تو نگاهم کنی

عاشق آن لحظه‌ی توفانی‌ام

 ***

دلخوش گرمای کسی نیستم

آماده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

  ***

آمده‌ام با عطش سال‌ها

تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام

 ***

ماهی برگشته ز دریا شدم

تا تو بگیری و بمیرانی‌ام

 ***

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت

خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟

  ***

حرف بزن بغض مرا باز کن

دیرزمانی‌ست که بارانی‌ام

 ***

حرف بزن، حرف بزن سال‌هاست

تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

محمدعلی بهمنی

 

 تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


غزل سرودم و گفتی که شاعران آری
چهار شنبه 7 مهر 1395 ساعت | بازديد : 295 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

غزل سرودم و گفتی که شاعران آری
بگو بگو تو به من هر چه در دلت داری

بخاطر تو به سیگار لب زدم گفتی
بدم می‌آید از این شاعران سیگاری

چه صادقانه برایت غزل سرودم و تو
چه بی‌ملاحظه گفتی: چقدر بیکاری

ولی دوباره برایت غزل سرودم من
ولی دوباره بر آن وزن‌های تکراری

مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن... گریه
مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن.. زاری

 

حسین زحمتکش

 

 تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


از زندگی از این همه تکرار خسته‌ام
یک شنبه 4 مهر 1395 ساعت | بازديد : 210 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

از زندگی از این همه تکرار خستهام
از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام
***

دلگیرم از ستاره و آزرده‌ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته‌ام
***

دل خسته سوی خانه، تن خسته می‌کشم
افسوس و آه کزین حصار دل آزار خسته‌ام
***

بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته‌ام
***

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بیشکیبم و بییار خستهام
***

تنها و دل گرفته و بیزار و بیامید
از حال من مپرس که بسیار خستهام

 

محمدعلی بهمنی

 

 تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


شعله دارم می‌کشم در تب، نمی‌فهمی چرا؟
یک شنبه 4 مهر 1395 ساعت | بازديد : 367 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

شعله دارم می‌کشم در تب، نمی‌فهمی چرا؟
تابِ بی ماهی ندارد شب، نمی‌فهمی چرا؟
***
اهـل  آه  و  نالـه  کردن نیستم، جان من است
این‌که هر دم می‌رسد برلب نمی‌فهمی چرا؟
***

ذوب دارم می‌شوم  هر روز نمی‌بینی مگر؟
آب دارم می‌شوم هرشب نمی‌فهمی چرا؟
***

آنچه من پای به‌دست آوردن چشمت زدم
قید دینم بود، لامذهب نمی‌فهمی چرا؟
***

بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد، نگرد
یک ندارد جز خودش مضرب نمی‌فهمی چرا؟
***

بارها گفتم: "دل دیوانه"،  گرد عشق نه!
نیش خواهی خورد از این عقرب نمی‌فهمی چرا؟

حسین زحمتکش

 

 تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
یک شنبه 4 مهر 1395 ساعت | بازديد : 413 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم

آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم

اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد

که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم

شرمم از آینه‌ی روی تو می‌آید اگر نه

آتش آه به دل هست، نگویی که فسردم

تو چو پروانه‌ام آتش بزن ای شمع و بسوزان

من بی‌دل نتوانم که به گِردِ تو نَگَردم

می‌برندت دگران دست به دست ای گل رعنا

حیف من بلبل خوش خوان، که همه خار تو خوردم

تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم

غزلم قصه‌ی دردست که پرورده‌ی دردم

خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد

سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


چه غريب ماندی ای دل! نه غمی، نه غم‌گساری
یک شنبه 4 مهر 1390 ساعت | بازديد : 430 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

چه غريب ماندی ای دل! نه غمی، نه غم‌گساری

نه به انتظار ياری، نه ز يار انتظاری
***
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد

كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باری
***

چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان

كه به هفت آسمانش نه ستاره‌اي است باری
***

دل من، چه حيف بودی! كه چنين زكار ماندی

چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری
***

نرسيد آن كه ماه به تو پرتوی رساند

دل آبگينه بشكن كه نماند جز غباری
***

همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد

دگر ای اميد خون شو كه فرو خليد خاري
***

سحرم كشيده خنجر، كه چرا شبت نكشته‌ست

تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاری
***

به سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من؟

كه چو سنگ تيره ماندی همه عمر بر مزاری
***

چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی

بگذار تا بميرد به بر تو زنده واری
***

نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرم

منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باری
***

سر بى‌پناه پيری به كنار گير و بگذر

كه به غير مرگ ديگر نگشايدت كناری
***

به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها

بنگر وفای ياران كه رها كنند ياری...

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


از دور می‌آیی و شعرم بند می‌آید
یک شنبه 4 مهر 1395 ساعت | بازديد : 285 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

می‌گویم اما درد دل سر بسته‌تر بهتر
بغض گلوی مردها نشکسته‌تر بهتر

***

وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشد
مردی که پیشت می‌نشیند خسته‌تر بهتر
***

در مکتب چشمت گرفتم کاردانی را
ابروی تو هر قدر نا پیوسته‌تر بهتر
***

سخت است فتح کشوری که متحد باشد
موهای تو آشفته و صد دسته‌تر بهتر
***

از دور می‌آیی و شعرم بند می‌آید
موی تو وا باشد، دهانم بسته‌تر بهتر

حسین زحمتکش

 

 تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


مفتخر می‌کنی امشب من و تنهایی را
یک شنبه 4 مهر 1395 ساعت | بازديد : 301 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

تا لب سرخ تو دارد تب حوایی را
آدمی نیست که نشناخته رسوایی را
***
یوسف مصر دلش شور تو را خواهد زد
تو اگر کوک کنی ساز زلیخایی را
***
باید از هرچه دوات است سیامشق کند
میرعماد آن خط ابروی چلیپایی را
***
با چه حالی به تماشا بنشینم امشب
این به هم ریخته گیسوی تماشایی را
***
تو اگر لطف کنی چند غزل بنشینی
مفتخر می‌کنی امشب من و تنهایی را

 

حسین زحمتکش

 

 تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


تو را با ديگران مى‌بينم و در صبر مى‌سوزم
یک شنبه 4 مهر 1395 ساعت | بازديد : 187 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

مرا كشتند و تن كردند رخت سوگ يارانم
برايم مضحك است آه و فغان سوگوارانم

***

قطارى كهنه‌ام اما چه جاى شِكوه از مردم
شكسته شيشه‌ام را لطف سنگ هم قطارانم
***

تو را با ديگران مى‌بينم و در صبر مى‌سوزم
كى‌ام من روزه‌دارى در ميان روزه‌خوارانم
***

به تو اصلا نمى‌آيم، به تو اى خوبى مطلق
كنار تو چنان عكس رضا خان در جمارانم
***

تو هم نه، ديگرى با چشم مستش مى‌كشد ما را
اميد زنده ماندن نيست، شمعى زير بارانم

حسین زحمتکش

 

 تک درخت



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
شنبه 3 مهر 1395 ساعت | بازديد : 313 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

زین گونهام که در غم غربت شکیب نیست

گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

جانم بگیر و صجبت جانانهام ببخش

کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

گم گشتهی دیار محبت کجا رود

نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد

ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست

در کار عشق او که جهانیش مدعی است

این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست

جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت

وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست

گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام

کاین سوز دل به ناله هر عندلیب نیست

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


مهر کس را بی‌گدار از قلب خود بیرون نکن
شنبه 3 مهر 1395 ساعت | بازديد : 316 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

این شعر بسیار زیبا را حتما بخونید. پشیمون نمی‌شید.

 

انتهای شک اگر انکار باشد بهتر است

هر خطای فاحشی یک بار باشد بهتر است

مهر کس را بی‌گدار از قلب خود بیرون نکن

قبل هر اخراج اگر اخطار باشد بهتر است

هر که می‌خواهد به دست آرد دلی از سنگ را

در کنار صدق اگر مکار باشد بهتر است

بیم خواب‌آلودگی دارد مسیر مستقیـم

راه اگر پرپیچ و ناهموار باشد بهتر است

روبروی خانه وقتی هرزه چشمی خانه کرد

جای چشم پنجره، دیوار باشد بهتر است

بوسه با اکراه، شیرین‌تر از آغوش رضاست

گاه جای اختیار اجبار باشد بهتر است

بوسه‌های مخفیانه غالبا شیرین‌ترند

پشت پرده دست اگر در کار باشد بهتر است

در کنارم در امانی از گزند روزگار

گل میان بازوان خار باشد بهتر است

گیسوانت را بپیچ این بار دور گردنم

گاه اگر اعدام در انظار باشد بهتر است

تا بگیری پاسخت را خیره در چشمم شدی

گاه پرسش هرقَدَر دشوار باشد بهتر است

چشم عاشق چون نداند قدر روز وصل را

دائما در حسرت دیدار باشد بهتر است

شکوه‌های کهنه اما چون لحافی چرکمُرد

بعد از این هم گوشه‌ی انبار باشد بهتر است

قیمت دنیای جاویدان بهای مرگ نیست

زندگی تنها همین یک بار باشد بهتر است

 

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


رفت و از گریه‌ی توفانی‌ام اندیشه نکرد
شنبه 3 مهر 1395 ساعت | بازديد : 266 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده
ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بیعشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته‌ی ما به چه کارش می‌خورد
که چو برق آمد و در "خشک ‌و تر" ما زد و رفت

رفت و از گریه‌ی توفانی‌ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه‌ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می‌گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


شبیه کشتی بی‌لنگری بازیچه‌ی موجم
شنبه 3 مهر 1395 ساعت | بازديد : 207 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

سفر سودی ندارد، من پرستویی گرفتارم
نه با تور و قفس، با تار گیسویی گرفتارم

کسی حرف مرا باور نخواهد کرد اگر روزی
بگویم شیرم و در چنگ آهویی گرفتارم

سرِمویی کسی هرگز پریشانم نکرد اما
ببین حالا چه آسان با سر مویی گرفتارم

منم شاهی که ماتش کرده‌اند و خوب می‌دانم
قدم بردارم از این خانه به هر سویی گرفتارم

شبیه کشتی بی‌لنگری بازیچه‌ی موجم
چنان بدخوابم و هر شب به پهلویی گرفتارم

منی که خون بت‌های زیادی بر تبر دارم

ببین فرزند، حالا کرده چاقویی گرفتارم

حسین زحمتکش

 

 تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی، آری
شنبه 3 مهر 1395 ساعت | بازديد : 330 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

چه فرقی می‌کند دنیا تو را پر داده یا من را
جدایی حاصلش مرگ است اگر از لاله، لادن را
***

کسی از دام چشم و موی تو بیرون نخواهد رفت
که من عمری‌ست سرگردانم این تاریک روشن را
***

تو را این قطره‌های اشک روزی نرم خواهد کرد
که آب آهسته و آرام می‌پوساند آهن را
***

منم آن ایستگاهِ پیر و تنهایی که می‌داند
نباید دل سپُرد این عابرانِ گرمِ رفتن را
***

تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی، آری
که پل‌ها خوب می‌فهمند معنای گذشتن را

حسین زحمتکش

 

 تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


موضوعات
تبادل لينک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تک درخت و آدرس lonetree.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سايت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 777
:: کل نظرات : 19

آمار کاربران

:: افراد آنلاين : 1
:: تعداد اعضا : 10

کاربران آنلاين


آمار بازديد

:: بازديد امروز : 52
:: بارديد ديروز : 71
:: بازديد هفته : 52
:: بازديد ماه : 4359
:: بازديد سال : 15484
:: بازديد کلي : 275866
منوي کاربري


عضو شويد


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشي رمز عبور؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری