گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
حکایت زن گرفتنم!
سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت | بازديد : 287 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

چندسال پیش یکروز داشتم نشه مکردم. تقافلی  ننه و بابامو و آبجی بزرگ و سرم هوار شدند قیژ کشیدن که:« ای معتاد! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشویا پاشو برو زن بگیرا ».

رفتم خواسگاری؛ دختره پرسید: « مدرک تحصیلیت چیه»؟

گفتم:« دیپلم ردیما»!

گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! کاچه ! پاشو برو دانشگاه ».

رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ……برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛

پدر دختره پرسید:« زاوا سربازی رفتی»؟

گفتم:« هنوز نه »؛

گفت:« ارررر مردنشدیا نامرد! بزدل! ترسو!

سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازیا ».

رفتم دو سال خدمت سربازی ره انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛

ننه دختره پرسید:« شغلت چیه»؟

گفتم: « فعلا که بیکارم»؛

گفت:« بی کار! بی عار! زرتو ! تن لش! علاف! پاشو برو سر کارا ».

رفتم کار پیدا کنم؛ گفتن:« سابقه کار مخایم »؛

رفتم سابقه کار جور کنم؛  گفتن:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدیما ».

دوباره رفتم کار کنم؛ گفتن: «باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدیم».

برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتن سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتن باید کار کرده باشی ».

گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخاد».

رفتم جایی که سابقه کار نمخاستن. گفتن:« باید متاهل باشی خا ».

برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستن گفتند باید متاهل باشی ».

گفتن:« باید کار داشته باشی تا بذاریم متاهل شی ».

رفتم؛ گفتم:«باید کار داشته باشم تا متاهل بشم».

گفت:« باید متاهل باشی تا بهت کار بدیم ».

برگشتم؛ رفتم چن مثقال شیره  خریدم دوباره دارم نشه مکنم!



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


دلم را شکستی نگفتم چرا
پنج شنبه 9 شهريور 1396 ساعت | بازديد : 398 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

به قلبم نشستی نگفتم چرا

دلم را شکستی نگفتم چرا

 

به تاری ز گیسوی ابریشمت

دلم را ببستی نگفتم چرا

 

یکی خواب شبهای چشمم ربود

چو دیدم تو هستی نگفتم چرا

 

تو آن بیت سبزی که در شعر من

به زاری نشستی نگفتم چرا

 

هر آن عهد بستی به روز خزان

بهاران گسستی نگفتم چرا

 

بیا امشب از دوش جبران بکن

که دزدانه جستی نگفتم چرا

قنبر علیزاده

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


خفقان
چهار شنبه 18 مرداد 1396 ساعت | بازديد : 303 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

مشت مي‌كوبم بر در

پنجه ميسايم بر پنجره‌ها

من دچارِ خفقانم، خفقان

من به تنگ آمده‌ام از همه چيز

بگذاريد هوارى بزنم

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


در اين عمري که ميدانی فقط چندي تو مهماﻧﻲ!
چهار شنبه 18 مرداد 1396 ساعت | بازديد : 1098 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

در اين عمري که ميدانی

فقط چندي تو مهماﻧﻲ!

به جان و دل

تو عاشق باش

رفيقان را

مراقب باش

مراقب باش ﺗﻮ به آﻧﻲ،

دل موري نرنجاﻧﻲ...

که در آخر تو ميمانـﻲ و

مشتي خاک که از آﻧﻲ...



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


گفت با طعنه منبری به چنار
چهار شنبه 11 مرداد 1396 ساعت | بازديد : 511 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

می گویند منبر را از چوب درخت گردو می‌سازند چون که چوب آن بسیار محکم است و البته سایه و میوه خوبی هم دارد. اما درخت چنار میوه ندارد، سایه آنچنانی هم ندارد و از آن چوبه دار می‌سازند. استاد شهریار ویژگی این دو درخت را در شعر خود این چنین سروده است:

گفت با طعنه منبری به چنار

سرفرازی چه می‌کنی؟ بی بار

نه مگر ننگ هر درختی تو؟

کز شما ساختند چوبه دار

 

پس بر آشفت آن درخت دلیر

رو به منبر چنین نمود اخطار

گفت گر منبر تو فایده داشت

کـار مردم نمی‌کشید به دار



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم!
سه شنبه 13 تير 1396 ساعت | بازديد : 283 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم!

بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضد اجتماعی هستیم، اما به این می ارزد که خودمان باشیم.

تا زمانی که رفتار ما و تصمیم های ما به کسی آسیبی نمیزند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم.

چقدر زندگی‌ها که با این توضیح خواستن‌ها و تلاش‌های بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته‌اند.

 

اریک فروم



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


مثل کبریت کشیدن در باد
پنج شنبه 1 تير 1396 ساعت | بازديد : 323 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

مثل کبریت کشیدن در باد

زندگی دشوار است

من خلاف جهت آب شنا کردن را

مثل یک معجزه باور دارم

آخرین دانه کبریتم را

می‌کشم در این باد

هرچه باداباد...

 

سهراب سپهری



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


متن آهنگ زیبای دل خسته بهنام صفوی
جمعه 30 مهر 1395 ساعت | بازديد : 364 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

دل خسته

بخوام از تو بگذرم، من با یادت چه کنم؟

تو رو از یاد ببرم، با خاطراتت چه کنم؟

حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو

بگو من با این دلِ خونه‌خرابم چه کنم؟

تو همونی که واسم، یه روزی زندگی بودی

توی رویاهای من، عشق همیشگی بودی

آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته

بی‌کسی عالمی داره، واسه ما یه عادته

چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو

آخه با چه جراتی به دل بگم نمون، برو

دل دیگه خسته شده، به حرف من گوش نمی‌ده

چشم به راه تو می‌مونه، همیشه غرق امیده



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


حرمت عشق
جمعه 29 مهر 1395 ساعت | بازديد : 401 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

باور کن انقدر ها هم سخت نیست فهمیدن اینکه بعضی‌ها می‌آیند که نمانند...! که نباشند...! که نبینند...!
و تو اگر تمامی دنیا را هم حتی به پایشان بریزی
آن‌ها تمامی بهانه‌های دنیا را جمع می‌کنند تا از بین آن‌ها بهانه‌ای پیدا کنند که: بروند دور شوند که نمانند اصلا
پس به دلت بسپار وقتی از خستگی‌های روزگار پناه بردی به هر کس
لاقل خوب فکر کن ببین از سر علاقه آمده یا از سر هوس
تا دنیا پر نشود از دوست داشتن‌های پر بغض
که دمار از روزگارت در می‌آورد!
تا نبودنش را تحمل کنی تا رفتنش را طاقت بیاوری
نگذار انقدر خوار و ذلیل شوی
که محبت و عشق را گدایی کنی
عشق حرمت دارد در دلت نگهش دار.

برچسب‌ها: عشق , دوری , بهانه , روزگار , ,


|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


مثل فرشته‌ها شده‌ای احتیاط کن
شنبه 17 مهر 1395 ساعت | بازديد : 420 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

مثل فرشته‌ها شده‌ای احتیاط کن

زیبا و با صفا شده‌ای احتیاط کن

درهای بی‌قراری پروانه بسته نیست

ای غنچه‌ای که وا شده‌ای احتیاط کن

دیدم کسی که رد تو در باد می‌گرفت

در باد اگر رها شده‌ای احتیاط کن

از حالت نگاه تو احساس می‌شود

با عشق آشنا شده‌ای احتیاط کن

می‌ترسم از چشم بد این حسود‌ها

تفسیر رنگ‌ها شده‌ای احتیاط کن

وقتی طلوع می‌کنی از پشت پنجره

قابی پر از بلا شده‌ای احتیاط کن

چندیست من عاشق این زندگی شدم

حالا که جان ما شده‌ای احتیاط کن



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست
شنبه 17 مهر 1395 ساعت | بازديد : 352 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن میگویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه‌ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه‌ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه‌ی عقل

هر کجا نامه‌ی عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده‌ی ماست فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


خیال آمدنت دیشبم به سر می‌زد
شنبه 17 مهر 1395 ساعت | بازديد : 439 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

خیال آمدنت دیشبم به سر میزد

نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد

به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت 

خیال روی تو نقشی به چشم تر میزد

شراب لعل تو میدیدم و دلم میخواست

هزار وسوسهام چنگ در جگر میزد

زهی امید که کامی از آن دهان میجست

زهی خیال که دستی در آن کمر میزد

دریچهای به تماشای باغ وا میشد

دلم چو مرغ گرفتار بال و پر میزد

تمام شب به خیال تو رفت و می‌دیدم

که پشت پرده‌ی اشکم سپیده سر می‌زد

نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد

به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت 

خیال روی تو نقشی به چشم تر میزد

شراب لعل تو میدیدم و دلم میخواست

هزار وسوسهام چنگ در جگر میزد

زهی امید که کامی از آن دهان میجست

زهی خیال که دستی در آن کمر میزد

دریچهای به تماشای باغ وا میشد

دلم چو مرغ گرفتار بال و پر میزد

تمام شب به خیال تو رفت و می‌دیدم

که پشت پرده‌ی اشکم سپیده سر می‌زد

 

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


ماه و ماهی
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت | بازديد : 485 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

تو ماهی و من ماهی این برکه‌ی کاشی
اندوه بزرگی‌ست زمانی که نباشی

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره‌ی فیروزه تراشی

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی

ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشی

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی‌ست چه باشی، چه نباشی

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


كوك كن ساعتِ خویش
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت | بازديد : 780 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

كوك كن ساعتِ خویش

اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر

دیر خوابیده و برخاستنش دشوار است

كوك كن ساعتِ خویش

كه مـؤذّن، شبِ پیـش

دسته گل داده به آب

و در آغوش سحر رفته به خواب

كوك كن ساعتِ خویش

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

كه سحر برخیزد

شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

دیر برمی‌خیزند

كوك كن ساعتِ خویش

كه سحرگاه كسی

بقچه در زیر بغل، راهیِ حمّامی نیست

كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفهی او برخیزی

كوك كن ساعتِ خویش

رفتگر مُرده و این كوچه دگر

خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

كوك كن ساعتِ خویش

ماكیان‌ها همه مستِ خوابند

شهر هم خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم میبیند

كوك كن ساعتِ خویش

كه در این شهر، دگر مستی نیست

كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از میكده بر می‌گردد

از صدای سخن و زمزمه‌ی زیرِ لبش برخیزی

كوك كن ساعتِ خویش

اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر،

و در این شهر سحرخیزی نیست

 

برچسب‌ها: ساعت , کوک , خروس , سحر , مست , شهر , ,


|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


غروب
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت | بازديد : 502 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

با این غروب از غم سبز چمن بگو

اندوه سبزه‌های پریشان به من بگو

اندیشه‌های سوخته‌ی ارغوان ببین

رمز خیال سوختگان بی‌سخن بگو

آن شد که سر به شاخه‌ی شمشاد می‌گذاشت

آغوش خاک و بی‌کسی نسترن بگو

شوق جوانه رفت ز یاد درخت پیر

ای باد نوبهار ز عهد کهن بگو

آن آب رفته باز نیاید به جوی خشک

با چشم تر ز تشنگی یاسمن بگو

از ساقیان بزم طرب‌خانه‌ی صبوح

با خامشان غمزده‌ی انجمن بگو

زان مژده گو که صد گل سوری به سینه داشت

وین موج خون که می‌زندش در دهن بگو

سرو شکسته نقش دل ما بر آب زد

این ماجرا به آینه‌ی دلشکن بگو

آن سرخ و سبز سایه بنفش و کبود شد

سرو سیاه من ز غروب چمن بگو

 

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


چو شب به راه تو ماندم كه ماه من باشي
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت | بازديد : 381 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

چو شب به راه تو ماندم كه ماه من باشي

 چراغ خلوت اين عاشق كهن باشي

بسان سبزه پريشانِ سرگذشتِ شبم

 نيامدی تو که مهتاب اين چمن باشي

تو يار خواجه نگشتی به صد هنر هيهات

 كه بر مراد دلِ بی‌قرارِ من باشی

تو را به آينه‌داران چه التفات بود

چنين كه شيفته‌ی حسن خويشتن باشی

 دلم ز نازكي خود شكست در غم عشق

 وگرنه از تو نيايد كه دل‌شكن باشی

وصال آن لب شيرين به خسروان دادند

 تو را نصيب همين بس كه كوه كن باشی

ز چاه غصه رهایی نباشدت هرچند

به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی

خموش سايه كه فرياد بلبل از خاميست

 چو شمعِ سوخته آن به كه بی‌سخن باشی

 

 

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


یک قدم بردار، می‌بینی که تنها نیستی
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت | بازديد : 332 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

بین ما خطی‌است قرمز، پس تو با ما نیستی
یک قدم بردار، می‌بینی که تنها نیستی

***

خیر خواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن
فرصت امروز را دریاب، فردا نیستی
***

یک سخن کافی‌است گفتن، گر درین خانه کَس است
یا نشانی را غلط دادی به ما، یا نیستی!
***

هیچ می‌ترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه!
از مسلمانی همین داری که ترسا نیستی
***

ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل می‌شود
مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی

***

نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب
فرق دارد آخرِ این قصه، موسی نیستی

حسین جنتی

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت
دو شنبه 12 مهر 1395 ساعت | بازديد : 2154 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی‌مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان‌جا

سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صدهزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


آن کشته که بردند به یغما کفنش را
یک شنبه 11 مهر 1395 ساعت | بازديد : 285 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

آن کشته که بردند به یغما کفنش را

تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را

خون از مژه می‌ریخت به تشییع غریبش

آن نیزه که می‌برد سر بی‌بدنش را

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد

با خار عوض کرد گل پیرهنش را

زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد

شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را

آغوش گشاید به تسلای عزیزان

یا خاک کند یوسف دور از وطنش را

خورشید فروزان شده در تیرگی شام

فاضل نظری



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
یک شنبه 11 مهر 1395 ساعت | بازديد : 274 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه

نیزه‌ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه


این چه خورشیدِ غریبی‌ست که با حالِ نزار،

پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه


باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،

به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه


شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،

دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه


جان من برخیِ " آن مرد " که در شط فرات،

تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه


هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین،

ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه

حسین جنتی

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


در چشم باد، لاله فقط پرپرش خوش است
یک شنبه 11 مهر 1395 ساعت | بازديد : 225 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

در چشم باد، لاله فقط پرپرش خوش است

خورشید روز واقعه خاکسترش خوش است

***

از باغ‌ها شنیده‌ام این را که عطر یاس

گاهی نه پشت پنجره، لای درش خوش است

***

دریا همیشه حاصل امواج کوچک است

یعنی علی به بودن ِ با اصغرش خوش است

***

در راه عشق دل نه که ما سر سپرده‌ایم

حتی حسین پیش خدا بی‌سرش خوش است

***

جایی که آب همسفر ماه می‌شود

دل‌ها به آب نه که به آ‌ب‌آورش خوش است

***

جایی که پیش‌مرگ پدر می‌شود پسر

اولاد هم نبیره‌ی پیغمبرش خوش است

***

عالم شبیه آن لب و دندان ندیده‌است

لبخند هم میانه‌ی تشت زرش خوش است

***

از خون سرخ اوست که تاریخ زنده است

این شاهنامه نیست ولی آخرش خوش است:

***

اندوه بی‌شمار ِ پسر را گریستن

بر شانه‌های مرتعش ِ مادرش....

***

از ماه‌های سال "محرم" که محشر است

از روزهای سال ولی "محشر"ش خوش است!



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین (ع)
شنبه 10 مهر 1395 ساعت | بازديد : 444 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

 حسین (ع)

 این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین

شب‌های ماتم تو مرا می‌کشد حسین

 ***

تا آن دمی که منتقم تو نیامده است

سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین

***

از لحظه‌ی ورودیه تا آخرین وداع

هر شب، محرّم تو مرا می‌کشد حسین

***

هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی

اشک دمادم تو مرا می‌کشد حسین

***

داغ علی اصغر و عباس و اکبرت

غم‌های اعظم تو مرا می‌کشد حسین

***

از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ

انگشت و خاتم تو مرا می‌کشد حسین

***

بر نیزه در مقابل چشمان خواهری

گیسوی درهم تو مرا می‌کشد حسین

***

سالار سر بریده‌ی زینب سرم فدات

هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


سلام من به محرم، به غصه و غم مهدی
شنبه 10 مهر 1395 ساعت | بازديد : 289 | نويسنده : ارشیا | ( نظرات )

کاش بوديم آن زمان کاري کنيم
از تو و طفلان تو ياري کنيم
کاش ما هم کربلايي مي شديم
در رکاب تو فدايي مي شديم


السلام عليک يا ابا عبدالله

 

 

 

مزن مرغم به سینه با دو بالت
که دارم در گلو بغضِ ملالت
روم تا که بگیرم قطره آبی
که تا بهتر شود قدری ز حالت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
شنبه 10 مهر 1395 ساعت | بازديد : 290 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ

زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند

وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت

از پیش و پس قافلهی عمر میندیش

گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت

ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم

دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت

رفتی و فراموش شدی از دل دریا

چون نالهی مرغی که ز یاد قفسی رفت

رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد

بیدادگری آمد و فریادرسی رفت

این عمر سبک سایه‌ی ما بسته به آهی است

دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

 

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


با پرچم سفید به پیکار می‌رویم
شنبه 10 مهر 1395 ساعت | بازديد : 271 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

بی‌لشگریم؛ حوصله‌ی شرح قصه نیست 

فرمانبریم؛ حوصله‌ی شرح قصه نیست

با پرچم سفید به پیکار می‌رویم 

ما کمتریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست 

فریاد می‌زنند؛ ببینید و بشنوید 

کور و کر یم! حوصله‌ی شرح قصه نیست 

تکرار نقش کهنه‌ی خود در لباس نو 

بازیگریم! حوصله‌ی شرح قصه نیست 

آیینه‌ها به دیدن هم خو گرفته‌اند 

یکدیگریم! حوصله‌ی شرح قصه نیست

همچون انار خون‌دل از خویش می‌خوریم 

غم پروریم! حوصله‌ی شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه‌ی چشم سیاهِ دوست

پی می‌بریم؟! حوصله‌ی شرح قصه نیست...

فاضل نظری

  

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


موضوعات
تبادل لينک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تک درخت و آدرس lonetree.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سايت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 777
:: کل نظرات : 19

آمار کاربران

:: افراد آنلاين : 1
:: تعداد اعضا : 10

کاربران آنلاين


آمار بازديد

:: بازديد امروز : 5
:: بارديد ديروز : 937
:: بازديد هفته : 5
:: بازديد ماه : 4497
:: بازديد سال : 20011
:: بازديد کلي : 280393
منوي کاربري


عضو شويد


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشي رمز عبور؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری